تابعیت به رابطه میان فرد و کشوری گفته میشود که در آنجا به دنیا آمده یا پدر و مادر وی تبعه آنجا هستند. تابعیت منشا حقوق و تکالیفی برای شهروند و دولت است. بر اساس قواعد تابعیت، رابطه بین شهروندان و دولت تنظیم میشود اما در مقابل، این قواعد، دردسرهایی نیز برای کشورها دارد که مهمترین آن معضل تابعیت مضاعف است.
به تازگی در پرونده اختلاس بزرگ، تابعیت مضاعف یکی از متهمان پرونده مشکلاتی را برای رسیدگی به پرونده اختلاس ایجاد کرده که بار دیگر توجهها را به معضل تابعیت مضاعف و دوگانه جلب کرده است. محمودرضا خاوری، مدیرعامل سابق بانک ملی، متهم به تخلفات سنگین مالیست و باید در دادگاه حاضر شود و به اتهامات پاسخ دهد اما به دلیل آنکه تابعیت کشور کانادا را تحصیل کرده است و مقیم این کشور است، مشکلاتی در مسیر رسیدگی در پرونده ایجاد شده است.
در حقوق بینالملل، اصلی به نام وحدت تابعیت وجود دارد. منظور از یگانگی تابعیت این است که هر شخص باید تابعیت یک کشور را داشته باشد. اما تفاوت کشورها از نظر قوانین تابعیت، سبب شده که در عمل، افراد بسیاری وجود داشته باشند که تابعیت بیش از یک کشور را دارند. در کشور ما نیز شمار زیادی از شهروندان را میتوان یافت که دارای تابعیت کشور دیگری به جز ایران هستند. اما این موضوع در مورد مدیران دولتی باید مورد توجه بیشتری قرار گیرد. اخبار حاکی از آن است که مدیر عامل سایق بانک ملی که از متهمان پرونده اختلاس بزرگست، به کانادا سفر کرده و با دارا بودن اقامت این کشور، در شهر تورنتو سکونت گزیده است. این موضوع در کشور، واکنشهای فراوانی بهمراه داشته است. بسیاری از نمایندگان خواستار توضیح دولت در این باره هستند که چرا کسی که دارای تابعیت دوگانه است به یکی از پستهای حساس کشور برگزیده میشود. براساس اعلام یک عضو هیات رییسه مجلس وقتی حکم متهم به عنوان رییس بانک به وزارت اطلاعات رفت، وزارت اطلاعات صلاحیت وی را تایید نکرد و بدین لحاظ حکم خاوری به لحاظ حقوقی و قضایی مخدوش بوده است. حال سوال این است چرا باید چنین شخصی برای تصدی این پست انتخاب شود. سیدمحمد جهرمی نیز در بیانیهای که پس از برکناری وی از مدیرعاملی بانک صادرات منتشر کرد، به اطلاع قبلی مسئولان از تابعیت دوگانه مدیرعامل سابق بانک ملی اشاره کرده است. وی میگوید: آنهایی که آقای خاوری مدیر عامل بانک ملی را که از اول، خود و خانواده اش مقیم کانادا بودند و با داشتن اقامت در کانادا به نظر نمیرسد هیچ تعهدی به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران داشته باشند، انتخاب نمودند، اکنون باید پاسخگوی این فساد مالی توسط این نوع افراد باشند.
برخورد ایران با تابعیت دوگانه
سخنگوی وزارت امور خارجه در واکنش به موضوع تابعیت مدیرعامل پیشین بانک ملی میگوید:تابعیت دوگانه خلاف قانون اساسی کشور ماست. رامین مهمانپرست با تاکید بر اینکه اگر فردی از مسوولان تابعیت مضاعف داشته باشد توجیه قانونی ندارد، در پاسخ به سوالی در مورد اقدام وزارت خارجه برای ارایه فهرستی از مسوولانی که تابعیت دوگانه دارند و بررسی استرداد متهم از سوی کانادا به ایران گفت: هر کس بخواهد تابعیت کشور دیگر را داشته باشد باید نسبت به ترک تابعیت خود مقررات قانونی را انجام دهد. وی با بیان اینکه ما در این رابطه بر اساس قوانین خود عمل میکنیم، افزود: وزارت خارجه در این رابطه در مورد استرداد مجرمان ابتدا به ساکن اقدام نمیکند و تابع اقدامات قوهقضاییه است.
اشاره مهمانپرست به مقررات قانون مدنی در باب تابعیت است. در ادامه به بررسی بیشتر موضوع میپردازیم. در اتفاقهای از این دست، اولین سوال این است که آیا قانون کسب تابعیت دوم را برای یک ایرانی اجازه داده است؟ سوال دوم این است که کسی که دارای تابعیت دوگانه است، آیا میتواند به استخدام دولت درآید و آیا منعی در این خصوص هست؟ و سوال سوم اعمال قوانین ایران در خصوص شخصی که تابعیت دوگانه دارد چگونه است؟
تحصیل تابعیت بیگانه
قوانین کشورما در موضوع تابعیت، سیستم خون را برگزیده؛ به این معنی که کسانی که پدر آنها ایرانی است اعم از اینکه در ایران یا در خارجه متولد شده باشند، تابعیت ایران را دارا هستند. علاوه بر این، در مواردی نیز با استفاده از سیستم خاک تابعیت ایران برای اشخاص به وجود میآید. منظور از سیستم خاک آن است که کسانی که در خاک ایران بدنیا آیند، دارای تابعیت ایرانی هستند. البته در قانون مدنی، سیستم خاک در چند مورد استثنایی باعث ایجاد تابعیت میشود، از جمله کسانی که در ایران از پدر و مادر خارجی که یکی از آنها در ایران متولد شده به وجود آمدهاند ایرانی محسوب میشوند. علاوه بر آن کسانی که در ایران از پدری که تبعهی خارجه است به وجود آمده و بلافاصله پس از رسیدن به سن هجده سال تمام، لااقل یک سال دیگر در ایران اقامت کرده باشند نیز تابعیت ایران را دارا هستند. سیستم خون و خاک، راههایی هستند که در قانون مدنی برای تحمیل تابعیت انتخاب شدهاند که بر اساس آنها، تابعیت ایرانی افراد به وجود میآید.
حال سوال این است که تابعیت دوگانه یا مضاعف چطور بوجود میآید. آنچه روشن است اینکه هم در ایران و هم در سایر کشورهای جهان اصل بر تابعیت واحد است و هر کس میخواهد تابعیت کشور دیگری را اخذ کند باید ابتدا تابعیت ایرانی خود را ترک کند. شرایط ترک تابعیت در مواد 988 تا 991 قانون مدنی بیان شده است.
در ماده 988 شرایطی برای پذیرفتن تقاضای ترک تابعیت وجود دارد. این شرایط عبارتند از: 1. رسیدن به سن 25 سال تمام، 2. هیات وزیران خروج از تابعیت آنان را اجازه دهند، 3. قبلا تعهد کنند که در مدت یک سال از تاریخ ترک تابعیت حقوق خود را بر اموال غیرمنقول که در ایران دارا هستند و یا ممکن است از طریق وراثت دارا شوند به نحوی از انحا به اتباع ایرانی منتقل کنند.4. خدمت سربازی خود را انجام دهند. کسانی که اجازه ترک تابعیت میگیرند در سه ماه فرصت دارند که ایران را ترک کنند.
برخورد قانونی با دوتابعیتی
اما اگر کسی بدون اینکه این شرایط قانونی را رعایت کند، تابعیت کشور دیگری را بگیرد تکلیف چیست؟
در عمل نیز ایرانیان برای تحصل تابعیت یک کشور دیگر، رنج انجام این اعمال را به خود نمیدهند و بدون آنکه ترک تابعیت کنند، تابعیت کشور دیگری را نیز اخذ میکنند. در این شرایط، بر اساس قانون اساسی، دولت نیز نمیتواند حق تابعیت ایرانی افراد را از آنها سلب کند. بنابراین چگونه باید با تابعیت مضاعف برخورد کرد و واکنش ایران به افرادی که به تحصیل تابعیت دوم اقدام کردهاند چیست؟ ماده 989 قانون مدنی پاسخ این سوال را این گونه میدهد: هر تبعه ایرانی که بدون رعایت مقررات قانونی، تابعیت خارجی تحصیل کرده باشد، تابعیت خارجی وی کانلمیکن است و تبعه ایران شناخته میشود. این همان موضوعی است که مهمانپرست نیز در خصوص تابعیت دوگانه خاوری به آن اشاره کرده بود.
چنانکه مشاهده میشود، در صورتی که تشریفات ترک تابعیت رعایت نشود و شخص اقدام به تحصیل تابعیت کشور دیگری کند، از نظر ایران این تابعیت جدید به رسمیت شناخته نمیشود و فرد مذکور نمیتواند در کشور ایران به این تابعیت جدید استناد کند. در خصوص مدیرعامل سابق بانک ملی نیز چنین است. تابعیت کانادایی وی از نظر قانون ایران اعتباری ندارد و مطابق قوانین ایران باید محاکمه شود. اما مشکلی که در اینجا وجود دارد، این است که وی تابعیت کشور کانادا را تحصیل کرده و این کشور نیز در خاک خود، تابعیت ایرانی وی را نمیپذیرد و تنها تابعیت کانادایی وی را به رسمیت میشناسد. بنابراین تابعیت کانادایی وی، در مسیر استرداد متهم به ایران مشکل ایجاد میکند. اگر مدیرعامل سابق بانک ملی تنها تابعیت ایرانی داشت، بر اساس قواعد استرداد متهم، میشد از کشور کانادا درخواست استرداد وی را کرد و کشور خارجی نیز جز در برخی موارد استثنایی مثل جرایم سیاسی با این درخواست استرداد موافقت میکند. اما حال که مدیرعامل بانک ملی تابعیت کانادایی دارد، این کشور به راحتی حاضر نمیشود یکی از اتباع کشور خود را به ایران مسترد کند و موضوع از قواعد استرداد متهم گذشته و به مناسبات سیاسی و دیپلماتیک پیوند میخورد. تابعیت مضاعف یا دوگانه در چنین مورادی نهتنها برای کشور ایران ایجاد دردسر میکند، بلکه سایر کشورها نیز با دردسرهایی از این قبیل روبهرو هستند. بنابراین پاسخ سوال اول به این ترتیب است که کشور ما اجازه تحصیل تابعیت دوم را بدون ترک تابعیت ایرانی نمیدهد اما این مقررات در موارد بسیاری زیرپا گذاشته میشود و در عمل، موارد متعددی از تابعیت دوگانه در کشور ما وجود دارد.
مجازات متخلفین از قانون
درست است که در عمل موارد متعددی از کسب تابعیت مضاعف در کشور ما وجود دارد، اما در صورتی که قوانین در این رابطه به درستی اجرا شود، اولا گرایش به تحصیل تابعیت کشوری دیگر بدون ترک تابعیت ایرانی کمتر میشود و ثانیا موضوع تابعیتهای مضاعف، مشکلی مانند آنچه در خصوص مدیرعامل سابق بانک ملی پدید آمد بوجود نخواهد آمد. اما چگونه چنین چیزی ممکن است؟
در ماده 989 قانون مدنی پس از آنکه تحصیل تابعیت یک کشور خارجی بدون ترک تابعیت ایرانی ممنوع شد، برای کسی که به این ممنوعیت بیتوجه است مجازاتها و محرومیتهایی در نظر گرفته شده که مورد پرونده مدیرعامل سابق بانک ملی و بسیاری از موارد دیگر نشان میدهد که به اجرای این قانون و اعمال این مجازاتها و محرومیتها توجهی نمیشود. در قانون مدنی پیشبینی شده که همه اموال غیرمنقول چنین شخصی فروخته خواهد شد و پس از وضع قیمت فروش، قیمت آن به وی پرداخت خواهد شد و علاوه بر آن از اشتغال به وزارت و معاونت وزارت و عضویت مجلس و شورای شهر و هرگونه شغل دولتی محروم خواهد شد.
کاملا معلوم است که شخصی مانند مدیرعامل سابق بانک ملی که دارای تابعیت بیگانه بوده، نمیتوانسته مدیرعامل بانک ملی شود. اگر چه مسئول جرمی که در بانک ملی ارتکاب یافته فاعل جرم یعنی مدیرعامل سابق است اما مسوولانی که بدون توجه به متن صریح قانون، وی را به این سمت اتنخاب کردهاند، تقصیری بزرگ و نابخشودنی در برابر ملت انجام دادهاند که باید نسبت به آن پاسخگو باشند.
اصل بر برائت
نکتهای که در پایان باید یادآوری کرد اینکه، بر اساس اصل برائت تا زمانی که به اتهام متهم در دادگاه رسیدگی نشده و حکم قطعی صادر نشده، نمیتوان وی را محکوم دانست و انتشار اسم وی در مطبوعات نوعی مجازات است که تنها پس از اثبات مجرمیت در دادگاه امکان آن وجود دارد بنابراین در تمام این نوشته، تنها موضوع دوتابعیتی مدیرعامل سابق بانک ملی مورد تاکید بوده و هیچ اشاره ای به جرمهای اقتصادی احتمالی نشده است. امید است که سایر رسانهها نیز به این موضوع توجه کنند. در کنار آن باید توجه داشت که همه تقصیر را نمیتوان به گردن این متهم انداخت. در پرونده اختلاس 3 هزار میلیارد تومانی، مجموعهای از جرایم و تخلفات رخ داده که باید به همه آنها رسیدگی شود.
ایعی که در تجارت بین الملل مایل است کالا را به طور نسیه و غیر نقدی به مشتریانش تحویل دهد ، مرتباً با این سوال روبروست که بهترین شیوه تضمین طلبش در رابطه با ثمن معامله چیست ؟ غیر از شکلهای معمولی تضمین و وثیقه که در ارتباط با شکلهای متعارف پرداخت و تامین اعتبار در تجارت بین المللی است ، شرط حفظ مالکیت معمول ترین شیوه ای است که بایع می تواند با آن در مقابل عدم پرداخت ثمن حمایت شود . این شرط چنین است که مشتری تنها وقتی مالک می شود و تمامی حقوق مربوط به کالای خریداری شده را دارا می گردد که ثمن را به طور کامل پرداخته باشد .
مقررات مربوط به تضمین پرداخت ثمن تا تاریخ از لحاظ بین المللی یکنواخت نیست : راه حلهای موجود قانونی از کشوری به کشور دیگر تفاوت می کند و برداشت ثابتی از آن وجود ندارد ، یکی از دلائل این اختلافات شاید مربوط به این واقعیت باشد که حقوق مربوط به انتقال مالکیت اموال منقول یکی از ساختارهای عمده و اساسی هرنظام حقوقی است و بدین جهت یکنواخت نمودن آن مشکل می باشد . در عمل رابطه نزدیک میان مقررات تضمین پرداخت ثمن و مقررات ورشکستگی و افلاس و بطور کلی تضمین دین و اعتبار مانع مهمتری است . در نتیجه معیارهای مختلفی که در هر نظام حقوقی وجود دارد ، هماهنگ نمودن مقررات و یکنواخت کردن آنها در این زمینه بدون اشکال نخواهد بود. بدین ترتیب کسانی که در تجارت بین المللی دخالت دارند باید با شکلهای مختلف تضمین کالا که در هر کشوری اعمال می شود هماهنگ گردند .
در موقعیت های بسیاری مثلاً در تحویل کالا در آلمان ، جایی که مقررات مربوط به تضمین ثمن به شدت پیشرفته است ، توجه یا بی توجهی به شکلهای تضمین می تواند شرایط قراردادی معاوضه را به طور جدی تحت تاثیر قرار دهد . به علاوه شرط خاص مربوط به تضمین کالا معمولاً بطور جداگانه در جریان توافق معین نمی شود ، بلکه در شرایط قراردادی استاندارد مربوط به بایع گنجانده می شود .استفاده از شرط “درست ” ، “نادرست” یا عدم درج شرطی مربوط به تضمین ثمن می تواند نتایج بسیار متفاوتی را به همراه داشته باشد و بایع در صورت عدم استفاده از امکانات موجود تضمین در صحنه تجارت بین المللی بخاطر عدم آگاهیش پیامدهای ناگواری را متقبل می شود.
بنا بر این هر تاجر محتاطی توجه خواهد کرد که تا حد ممکن امکانات موجود تضمین در قرارداد صادراتش لحاظ شود ، از همین رو ، مسئله تضمین کالا بخش مهمی از توصیه هایی است که در ارتباط با مفاد قرارداد صادرات به بایع ارائه می شود .
حفظ یا ذخیره مالکیت به عنوان تضمینی در مقابل ورشکستگی و افلاس در مواقعی که مشتری قبل از تادیه ثمن معامله و رشکسته یا مفلس می شود تضمین کالا در را بطه با حمایت از با یق اهمیت خا صی می یابد . توافق معتبر درباره نگهداری و حفظ مالکیت مقرر می کند که بایع حق دارد هر مقدار از کالا را که نزد خریدار باقی مانده مطالبه کند ، یا این که بایع برای استیفاء ثمن پرداخت نشده معامله حقوق دیگری دارد . طلبهای مربوط به کالای تحویل شده در صورت افلاس و ورشکستگی ، اصولا از حق تقدم و امتیازی برخودار نیستند و حداکثر به نسبت بخش پرداخت شده ثمن سهمی به آن تعلق می گیرد البته مشروط به آنکه چنین پرداخت یا توزیعی اساساً ممکن باشد ، بنا بر این بسیار مفید خواهد بود اگر تسلیم کننده کالا بتواند بی درنگ از تضمین مقرر شده ، در رابطه با کالای تحویل شده استفاده کند .
اگر با دقت بیشتری به این مسئله نگاه کنیم در می یابیم که تضمین حفظ مالکیت در مقابل خود مشتری بکار نمی رود ، زیرا وی پس از ورشکستگی از دایره کسانی که درگیر و دخیل می باشند کنار می رود . بایع که نفعش در استیفاء طلبش از کالای خودش ، به صورت مقدم می باشد ، در چنین مواردی غالباً در تعارض با دیگر طلبکاران است ، طلبکارانی که نفعشان در احتساب کالا در چهار چوب جریان ورشکستگی است بنا بر این سئوال اساسی در باره قواعد مربوط به حفظ مالکیت ، که در هر نظام حقوقی باید یافت شود این است که آیا این قواعد وضعیت ممتاز حقوقی ایجاد می کنند که در مقابل همه قابل استناد است ، یا این که وضعیت ممتاز تنها در رابطه طرفین قرارداد اثر دارد ، به عبارت دیگر تنها در مقابل مشتری موثر است ؟ تنها در صورت اول است که این قواعد حق خاصی را در صورت ورشکستگی مشتری اعطاء می کنند به عبارت دیگر شرط حفظ مالکیت که اثری محدود به طرفین دارد عموماً در ورشکستگی بی ارزش می باشد و به همین جهت به عنوان شکلی از تضمین نامناسب می باشد .
تضمین و به گرو گرفتن کالا از سوی بایع قاعدتاً در تعارض با تضمین اعتباراتی است که از سوی بانکها و موسسات اعتباری دیگر به مشتری داده شده است . در صورت ورشکستگی مشتری ، تسلیم کننده ، برای تحقق بخشیدن و اجرای تضمینش نه تنها باید با مدیر امور ورشکستگی یا نمایندگان دیگر سایر طلبکاران برخورد نماید بلکه باید با سایر طلبکاران وثیقه دار نیز رقابت نماید.
حدود تضمین بایع در کالای تحویل شده از سوی وی ممکن است همیشه یکسان نباشد ، کالاهایی که تا حد بسیار زیادی تحت تاثیر نحوه تسلیم قرار می گیرند ممکن است دچار تنزل سریع قیمت شوند ( مانند منسوجات و لباسهای مد ) که این امر به نوبه خود ارزش تضمین حفظ شده را می تواند کاهش دهد هزینه های فروش کالا نیز ممکن است گزاف باشد . بنا بر این ارزش تضمین معمولا تنها با تحقق فروش کالا معین و معلوم می شود ، یعنی وقتی که احراز می شود چه مقدار کالا را می توان اخذ کرد و چقدر پول را می توان از فروش آن بدست آورد این عدم اطمینان ناشی از ماهیت و طبیعت تضمین و گرو گرفتن کالاست .
تضمین کالا به بایع تضمین نهایی نمی دهد بلکه تنها شانسی برای او ایجاد می شود .
کیفیت تضمین کالا به عنوان تضمینی در مقابل ورشکستگی آنگونه است که توافق بر سر آن میان بایع و مشتری عموماً با مانعی روبرو نیست . مشتری غالباً نفعی در عدم پذیرش تضمین بایع ندارد تضمینی که تنها وقتی اهمیت می یابد که از نظر اقتصادی وضعیت اضطراری بوجود آمده باشد . به عبارت دیگر وقتی که مشتری مفلس شده و بدین ترتیب اهلیت تجارت را از دست داده است . تنها در نظامهای حقوقی که شکل وسیعی از حفظ مالکیت پذیرفته شده ،مشتری ممکن است در عدم پذیرش حمایت بسیار گسترده از بایع ذینفع باشد تا چنانچه مجبور به تامین نیازهای مالیش از بانکها باشد بتواند جای مانور داشته باشد
ورود شرط تضمین کالا به قلمرو قرار داد
توافق مربوط به حفظ مالکیت در مفاد انعقاد قرارداد جای می گیرد . چنین توافقی نوعاً موضوع مذاکرات خاص میان طرفین نیست اما معمولاً توسط تسلیم کننده از طریق عبارت استاندارد و شرایط خاص تجاری وارد قلمرو قرارداد می شود .
اگر طرفین قرارداد بر اساس و مبنایی دائمی با یکدیگر معامله می کنند می توان توصیه نمود که به توافق کلی برسند . در چنین شرایطی توافق مربوط به تضمین کالا می تواند از شرایط هر تحویل خاص جدا شود و با کل رابطه تجاری بین طرفین همراه گردد .
قواعدی که بر اساس آنها اعتبار و صحت قانونی شرط تضمین معین می شود از قانون حاکم بر قرارداد یعنی قانونی که بر آن توافق شده بدست می آیند .
این قانون شروطی را که باید وجود داشته باشند تا شرایط بایع جزیی از رابطه قراردادی طرفین شود معین می کند . در ارائه مشاوره حقوقی در حوزه تجارت بین الملل ، حقوق بین الملل خصوصی کشور مقصد کالا درباره تعیین قانون حاکم بر قرارداد نیز باید مورد توجه قرار گیرد .
اختلاف در مورد صحت تضمین مورد توافق غالباً در دادگاههای کشوری که کالا در آن قرارداد رسیدگی می شود ، این دادگاهها قانون حاکم را طبق قواعد حقوق بین الملل خصوصی خود ، به عنوان قانون مقرر دادگاه ، معین می کنند در کشورهای جامعه اروپا شخص می تواند به کنوانسیون رم درباره قانون حاکم بر تعهدات قراردادی مورخ نوزدهم ژوئن 1980 تمسک جوید و در آینده در تعدادی از ایالات آمریکا می تواند به کنوانسیون مکزیک مورخ هفدهم مارس 1994 استناد نمود این دو کنوانسیون قانونی را که باید بر قراردادهای طرفینی که از کشورهای متعاقد هر کنوانسیون هستند حاکم شود معین می کنند : اولاً بر اساس انتخاب طرفین و در صورت عدم انتخاب طبق حقوق کشوری که رابطه قراردادی نزدیکترین ارتباط را با آن دارد ، در زمینه بیع بین المللی کالا معمولاً این قانون کشور مقررفعالیت بایع است که حاکم می گردد .
در قلمرو اجرایی کنوانسیون آنسیترال درباره قراردادهای بیع بین المللی کالا مصوب یازدهم آوریل 1980 ، شخص می تواند مستقیماً به قواعد یکنواخت مربوط به انعقاد قرارداد که در مواد 14 تا24 کنوانسیون آمده ، استناد کند . درج شرایط استاندارد طرفین و شروط تجاری آنها در رابطه قراردادی در چنین حالتی طبق قاعده آخرین عبارت ؛ Rule of the last word مورد توجه قرارمی گیرد : اصولاً قرارداد با ایجاب و قبول به وجود می آید قبولی که بدون قید و شرط نباشد طبق ماده (1) 9 کنوانسیون بیع بین المللی کالا به عنوان رد ایجاب و در عین حال اظهار ایجاب جدید تلقی می شود . اگر یک طرف در قبول ایجاب به شروط استانداردش اشاره نماید و طرف دیگر اعتراضی ننماید ، قراردادی منطبق با آن شروط ثابت منعقد می شود . پس باید اطمینان یافت که اعتراضی نسبت به شرط حفظ مالکیت در طول مذاکرات ابراز نشود .
قانون قابل اجرا در ارتباط با تضمین کالا
آخرین امری که باید مورد توجه قرارگیرد مسئله قانونی است که صحت و اعتبار شرایط تضمین کالا را آنگونه که مورد توافق بایع و مشتری قرار گرفته است در صحنه تجارت بین المللی معین می کند چنین قانونی غالباً متفاوت از قانونی است که بر رابطه قراردادی طرفین بیع حاکم است و عموماً قانون کشوری است که کالا باید درآنجا تحویل داده شود.
برای آنکه بایع تضمین مقتضی را بدست آورد باید شرط حفظ و ذخیره مالکیت طبق مقررات کشور مقصد بخصوص قواعد مربوط به حقوق عینی اموال منقول و بویژه مربوط به مالکیت ، لازم الرعایه باشد . این قواعد مارا به اصل قانون محل وقوع مال( Lex rei sitae )که در بسیاری از نظامهای حقوقی به رسمیت شناخته شده است رهنمون می شوند . مفهوم این اصل این است که حقوق عینی که در ارتباط با یک مال وجود دارد توسط قانون محلی که مال در آنجا واقع است معین و مشخص می شوند .
قسمت دوم ـ تضمین کالا در آلمان
1 ـ حقوق آلمان حمایت بسیار وسیعی از عرضه کننده را در زمینه تضمین کالا به رسمیت می شناسد . توافق درباره حفظ مالکیت کالای عرضه شده ، تا پرداخت و تادیه ثمن ، شکل اساسی تضمین را نشان می دهد ، در تجارت آلمان شکلهای بسیار وسیع تضمین وجود دارند که از شکل اساسی که بیان شد فراتر می روند ، اگر بایع کالایی را تحویل دهد که پس از تحویل ، مشتری باید کارهایی را بر روی آن انجام دهد ، تضمین شامل مالکیت کالای جدیدکه بدین سان توسط مشتری از آن کالای تحویل شده تولید گردیده است نیز می گردد ، در صورت بازفروش ـ کالایی که توسط بایع تحویل شده یا کالایی که توسط مشتری از آن کالا تولید گردیده است ـ انتقال کتبی ، مطالبات پرداخت نشده خریدار از مشتریانش ، به بایع طبق قانون آلمان به عنوان تضمینی برای طلب بایع از بابت ثمن معامله به رسمیت شناخته می شود . امروزه در رویه تجارت آلمان ، این شکلهای گسترده تضمین غالباً مهمتر از حفظ ساده مالکیت خود کالای تحویل شده می باشند . این شکل گسترده تضمین به نفع بایع ، آن را به تضمین دین نزدیک می کند و مسئله تعارض تضمین کالا و تضمین دین مدتها پیش توسط دادگاههای آلمان به نفع اولویت تضمین بایع حل شده است .
2 ـ در عمل ، حفظ مالکیت و توسعه آن اهمیت زیادی در زمینه حقوق تجارت آلمان دارد . استفاده ثابت از شروط حفظ مالکیت که از لحاظ فنی ساخته و پرداخته شده است در تمامی شاخه های تجارت آلمان عمومیت یافته است .
اهمیت تضمین حفظ مالکیت در رویه تجاری آلمان شاید با این بیان روشنتر گردد که در اکثر ورشکستگیهای آلمان ، طلبکارهای بدون حق تقدم نمی توانند انتظار دریافت مبلغی ، و لو اندک ، از اموال ورشکسته را داشته باشد ، زیرا این اموال موجود برای توزیع میان طلبکاران با تضمین ،یعنی کسانی که به مشتری وام داده اند و همچنین عرضه کنندگان کالا به ورشکسته حفظ می شود . از طرف دیگر عرضه کنندگانی که به این ترتیب از طریق شرط حفظ فاگیر مالکیت تحصیل تضمین می کنند ، گهگاهی انتظار دریافت مبلغ معتنابه دارند .
3 ـ در صورت ورشکستگی یک مشتری آلمانی حفظ مالکیت حقی موسوم به Aussonderung می دهد که عبارت است از جدایی اموال متعلق به شخص ثالث از دارایی ورشکسته ، که در نتیجه آن امین در ورشکستگی می تواند اموالی که متعلق به ورشکسته نیست جدا کند و آنهارا به مالکان واقعیشان انتقال دهد.این حق باید در مقابل امین وخود مدیون اعمال گردد ، مشروط بر آنکه به نهاد رسمی امور ورشکستگی نرسد . وانگهی گاهی ممکن است که درباره فروش کالای تحت حفظ مالکیت به توافق رسید و در موارد مهم نهادهای مالی هم ممکن است درگیر شوند . غیر از اینها ورشکستگی در صنعت منسوجات و پارچه منجر به ایجاد به اصطلاح “ ،همکاری عرضه کنندگان ” شده است که در آن تضمینهایی که در اختیار عرضه کنندگان متعدداست محرز شده و عواید حاصل از فروش و تبدیل آنها به پول بین دارندگان تضمین تقسیم می گردد .
4 ـ بنا بر این ، هنگامی که کالا به مشتریان آلمانی عرضه می شود به تاجر بین المللی شدیداً توصیه می شود که شرط حفظ مالکیت مناسبی را بکار برد . درج این شرط در قرارداد فروش بین عرضه کننده و خریدار نه تنها به وسیله ترکیب آنها با شروط استاندارد با یع ممکن است بلکه توافق مجزا در مورد آن نیز امکان دارد .
قسمت سوم تضمین کالا در انگلیس
در هر قرارداد بیع معمولاً به دقت زمانی که مالکیت کالا به مشتری منتقل می شود معین شده است ( ماده 17 قانون بیه کالا مصوب 1979 ) . اگر کالا عین معین باشد مالکیت درزمانی که طرفین قصد نموده اند منتقل می شود این قصد یا از شروط قرارداد بدست می آید یا از رفتار طرفین و شرایط و اوضاع و احوال استنباط می شود (ماده 17) قواعدی نیز وجود دارند که می توان از آنها برای احراز قصد طرفین استفاده نمود ، البته در صورتی که تصریحی بر خلاف این قواعد نباشد ( ماده 18 : 1)ـ وقتی بیع مشروط نیست و مبیع عین معین و در وضعیت قابل تحویلی است ، مالکیت هنگام انعقاد منتقل می شود (بند 1 ماده 18) وضعیت قابل تحویل هم وضعیتی است که خریدار باید تحویل کالا را بپذیرد . این که ثمن پرداخت نشده یا کالا هنوز تسلیم نشده ، خللی به این قاعده وارد نمی کند البته گاه عرف به گونه دیگری است که مثلاً در سوپرمارکتهاکه شخص خودش کالا را انتخاب می کند و ثمن نیز باید نقداً پرداخت شود ، مالکیت وقتی منتقل می شود که ثمن پرداخت شده باشد .
2 ـ اگر قرار بیع درباره کالای معینی است که در وضعیت قابل تحویلی نیست و باید کاری بر آن انجام شود تا قابل تحویل گردد ، در این صورت مالکیت انتقال نمی یابد مگر زمانی که آن کار انجام شود و خریدار هم از آن آگاهی یابد (بند 2ماده (318ـ اگر مبیع که عین معین است در وضعیت قابل تحویل باشد اما خریدار باید وزن کند ، اندازه گیرد ، امتحان کند یا باید کاری در مورد کالا انجام دهد برای تعیین ثمن مالکیت منتقل نمی شود تا آن کار انجام شود و بایع هم از آن آگاهی یابد . ( بند 3 ماده 418 ) ـ اگر کالا به خریدار تحویل شده و بیع مشروط به تاییداو یا به این شرط است که اگر نخواست باز گرداند مالکیت وقتی منتقل می شود که مشتری تایید یا قبولش را به بایع اعلام کند یا عمل دیگری انجام دهد که نشان می دهد که قرارداد را پذیرفته است مثلاً : مبیع را به وثیقه می گذارد اگر مشتری کالا را بدون اعلام رد و اعتراض بگیرد ، مالکیت پس از زمان تعیین شده برای باز گرداندن کالا یا در صورت عدم تعیین پس از مدتی پس از زمان معقولی به مشتری منتقل می شود (بند 4 ماده 18 )
اگر کالا عین معین نباشد یا کلی است که در قرارداد توصیف شده یا کلی در معین است که آن هم در حکم کلی است . قاعده انتقال مالکیت در کالای کلی این است که وقتی مالکیت منتقل و محقق می شود که کالایی با اوصاف مورد نظر در وضعی قابل تحویل به طور غیر مشروط ، به قرارداد اختصاص داده شود این امر می تواند از طرف بایع و رضایت خریدار صورت گیرد یا از طرف خریدار و رضایت بایع ( قاعده 5 (1) ماده 16 ) رضایت خریدار می تواند صریح یا ضمنی باشد و ممکن است قبل از تهیه کالا و تخصیص آن باشد یا پس از آن . تحویل به حمل کننده پس از قرارداد بیع معمولاً تخصیص کافی برای انتقال مالکیت می باشد (بند 5 (2) ماده 16 ) اگر از پیش ، خریدار به بایع گفته که مبیع را به متصدی حمل و نقل دریایی تحویل دهد این رضایت مشتری تلقی می شود .{انتقال مالکیت از دو جهت مهم است یکی از جهت ضمان و نقصان و تلف کالا که بر عهده مالک است و لازم است بدانیم کدامیک از طرفین باید خسارات را متقبل شود و دیگری از جهت آن که در صورت ورشکستگی مشتری یا بایع ، لازم است بدانیم آیا کالا جزء اموال ورشکسته است یا به طرف دیگر معامله تعلق دارد . }
اگر مالکیت کالا به مشتری ورشکسته منتقل شده باشد بایع تنها به عنوان طلبکار ثمن کالای فروخته شده می تواند اقامه دعوی کند . و اگر مالکیت به مشتری انتقال نیافته باشد بایع می تواند درخواست برگشت کالا را بنماید .
بنا بر این به نفع بایع است که در قرارداد بیع تصریح کند که مالکیت تحویل شده به مشتری منتقل نخواهد شد تا این که شروط معینی محقق شوند .
پس از شرط حفظ مالکیت مقرر می دارد که مالکیت به مشتری منتقل نمی شود تا آنکه شروط مندرج اجراشوند . این شروط معمولاً به تادیه ثمن و مبالغ دیگری که مشتری به بایع بدهکار است مربوط می شوند . شرط حفظ مالکیت بطور خاص مورد توجه بانکها ، شرکتهای حق العمل کاری و طلبکاران دیگر است ، زیرا این شرط از دارایی و اموال مشتری که ، در صورت ورشکستگی او تقسیم می شوند ، می کاهد . برای اعتبار و نفوذ شرط حفظ مالکیت در مقابل اشخاص ثالث ، اگر مشتری شرکت می باشد ، این شرط باید به ثبت برسد ( طبق قسمت یازده قانون شرکتها مصوب 1985 ، ماده (395 (1) تا آنجا که ممکن است باید از نافذ بودن شرط حفظ مالکیت اطمینان یافت .
اولین گام این است که مطمئن شویم شرط حفظ مالکیت بخشی از قرارداد بیع را تشکیل می دهد صرف درج شرط حفظ مالکیت در پشت صورتحساب موجب نفوذ آن نمی شود چون صورت حساب و شرط پشت آن بخشی از قرارداد بیع را تشکیل نمی دهد .
توجه به عین عبارات شرط حفظ مالکیت نیز مهم است . معمولاً شروط حفظ مالکیت در دو دسته جای می گیرند .
برخی از آنها شروطی ساده هستند که مالکیت بایع را درباره کالای خاص محفوظ می دارند تا آنکه ثمن آن پرداخت شود . برخی نیز شروط موسع هستند و آن در وقتی است که خریدار قبل از پرداخت ثمن ، کالا را دوباره می فروشد و یا آنها را در تولیداتش مورد استفاده قرار می دهد و کالای تولید شده را می فروشد ، در این شروط وضع پیچیده است و ثمن کالای تحویل شده به همراه عواید فروش مجدد از سوی مشتری ، برای بایع تلقی می شوند .
این شروط موسع هستند که مشکلات عمده ای را طبق قانون انگلیس ایجاد می کنند .در شروط ساده ایراد و اعتراضی نسبت به شرط حفظ مالکیت که مالکیت قانونی و واقعی کالا را برای بایع محفوظ می دارد تا آنکه ثمن پرداخت شود وجود ندارد . بنا بر این شرط ذیل معتبر و صحیح است : “ مالکیت هر کالایی که توسط شرکت به مشتری فروخته می شود به او انتقال نمی یابد تا آنکه ثمن تمام کالا توسط شرکت بطور کامل دریافت گردد .”
همینطور شرطی که بایع در باز پس گیری و در تحت تصرف مجدد در آوردن کالایی که توافق شده تا به مشتری فروخته شود محق می گرداند در باز فروش کالا در صورتی که مشتری ورشکسته شود ، نافذ و معتبر است ، بنا بر این شرط ذیل با هیچ ایرادی روبرو نمی شود :
“ اگر در تادیه کل ثمن یا در بخشی از آن تاخیر شده ( یا اگر اقداماتی شروع شده که مستلزم ورشکستگی است ) شرکت می تواند ( بدون ورود خسارت و خدشه به حقوق دیگران ) همه کالا یا قسمتی از آن را باز پس گیرد یا باز فروش نماید و برای این کار می تواند وارد عرصه و ادعیان مشتری شود . ”
اشکال اساسی درباره شرط حفظ مالکیتی است که نه تنها مالکیت کالایی را که ثمن آن توسط مشتری پرداخت نشده حفظمی کند بلکه مالکیت کالای تحویل شده را حفظ می کند تا آنکه مشتری تمام دیونش را به بایع ایفاء نماید ، بدون توجه به این که این دیون در رابطه با کالای تحویلی هستند یا خیر ؤ شرط حفظ مالکیت می تواند حدود حق بایع را به عواید ناشی از فروش کالا توسط مشتری گسترش دهد .
هدف از این شرط حمایت از بایع است در صورتی که مشتری کالا را باز فروش نماید . حق بایع را بدین ترتیب می توان تضمین نمود که از مشتری خواست که در رابطه با عواید فروش کالای بایع حساب پس دهد مشروط بر اینکه بین بایع و مشتری رابطه امانی ایجاد شده باشد .
در احراز این رابطه دادگاه به جای شکل کلمات و عبارات بکاررفته به ماهیت رابطه توجه می کند و این امر ممکن است گاهی نشان دهد که رابطه ، ماهیت و طبیعت امانی ندارد . حتی با پذیرش اینکه رابطه امانی احراز شده مانند رابطه نماینده و اصیل ،ومودع و مستودع ، اگر مشتری عواید ناشی از بیع را با پولهای خودش مخلوط نماید و لازم آید که مبلغی معادل این پرداخت شود وی با سمت امین عمل ننموده است و عنوان مدیون را داشته است . بنا بر این جایی که مشتری عواید ناشی از بیع کالای بایع را دریافت می کندو آن را در حسابی مشخص و مجزا قرار نمی دهد ، بسیار مشکل خواهد بود که ادعا کنیم عواید فروش متعلق به بایع است .
همچنین به دلایل تجاری ، مشتری معمولاً محق است که از عواید باز فروش کالا بهره برد و حق بایع را در آن عواید تنها در صورت عدم تادیه مبالغ مورددین ، حیات می یابد و اگر آن مبالغ پرداخت شود دیگر بایع حقی نسبت به عواید باز فروش ندارد . در این شرایط عموماً چنین رای داده می شود که بایع از طریق تضمین ، حقی را ایجاد نموده که باید در مقابل شرکت طبق ماده 396 قانون شرکتها مصوب 1985 به ثبت برسد . این حق در مقابل امین منصوب از طرف دادگاه و مدیر تصفیه یا دیگر طلبکاران معتبر نیست مگر آنکه ثبت شده اشد .
برای روشن تر شدن شرط موسع حفظ مالکیت و رابطه امانی می توان به AluminiumV . Romalpa luminium Ltd . industrie Vaasen 1976 توجه نمود :
قراردادی میان شرکت آلمانی و شرکت انگلیسی منعقد شده بود. شرکت انگلیسی می خواست ورقهای آلومینیوم را در تولیداتش بکار برد . خریدار ورقها را دریافت کرد اما تمام ثمن را نپرداخت ، و بعدها ورشکسته شد و از طرف دادگاه امین معین شد . در آن زمان هنوز مقداری از ورقها در تصرف خریدار بود و در تولید بکار نرفته بود لیکن خریدار قبلاً مقداری از ورقها را فروخته بود ( بدون اینکه کاری بر روی آنها انجام دهد ) و عواید آن رادر حسابی جداگانه نگاهداشته بود. شرکت آلمانی بر اساس ماده 13 قرارداد ادعا نمود که حق مالکیت دارد و بنا بر این بر دیگر طلبکاران خریدار مقدم است . این ادعا در مورد ورقهای بکار نرفته در تولید و عواید ناشی از باز فروش ورقهای بکار نرفته در تولید بود . ماده 13 قرار داد عنوان نموده بود که مالکیت ورقهای بکار نرفته در تولید وقتی به مشتری منتقل می شود که وی تمام دیونش را به بایع پرداخته باشد . بند دوم آن نیز در رابطه با ورقهای بکار رفته در تولید است و گفته مالکیت ورقها به مالکیت کالای تولید شده منتقل می شود و از آن بایع خواهد بود مگر وقتی که مشتری تمام آنچه را که به بایع بدهکار است بپردازد . این ماده پیش بینی می کند که تا پرداخت دیون به بایع مشتری کالای تولید شده را به عنوان امین برای فروشنده نگاه می دارد ، و این که خریدار می تواند کالای تولید شده را بفروشد ، به شرط آنکه اگر از او خواسته شود سود ناشی از این فروشها را به فروشنده انتقال دهد . دادگاه حکم داد که حق فروشنده در مورد کالای تولید شده و همچنین در مورد ورقهای بکار نرفته در تولید که از سوی مشتری فروخته شده اند معتبر است و بایع حق اولویت دارد . چون بایع حق مطالبه کالا و گرفتن عواید فروش کالا را دارد ، اگر در دست کسی باشند که امین محسوب می شوند وقتی مشتری ورقها را دوباره می فروشد به عنوان نماینده بایع عمل نموده است .
به عنوان نتیجه گیری بحث باید گفت که هنگامی که بایع کالایی بسیار با ارزش را به مشتری تحویل می دهد باید که بتواند برای مطالباتش به منابع با ارزش دسترسی داشته باشد .
ثانیاً عبارات و اظهارات بایع باید نشان دهنده شرط حفظ مالکیت باشد . بایع باید مطمئن شود که شرط حفظ مالکیت از ایرادات امین منصوب دادگاه ، مدیر تصفیه یا طلبکاران در صورتی که مشتری ورشکسته شود مصون است بویژه جایی که شرط حفظ مالکیت به منظور پیگیری مالکیت بایع بر عواید فروش است .
از آن جا که بحث تابعیت همواره به عنوان یک موضوع حقوق بین الملل خصوصی مطرح بوده است.همواره تمام بحثها و نظرات در این خصوص از زاویه حقوق بین الملل خصوصی دیده شده است ولی از آن جا که در ماده 15 اعلامیه جهانی حقوق بشر،حق تابعیت به عنوان یک حق بشری ذکر گردیده پایان نامه"بررسی حقوق تابعیت به عنوان یک حق بشری و چگونگی اعمال آن در حقوق داخلی ایران"هم اختصاصی به این موضوع نگاه کرده و در قسمت آخر بحث چگونگی اجرای آن در حقوق داخلی ایران را مورد توجه قرار داده است. محورهایی از قبیل کلیات تابعیت و مبانی نظری آن،بررسی حق تابعیت در اسناد بین المللی و منطقهای از جمله کنوانسیون حمایت از افراد بیتابعیت، کاهش موارد بیتابعیتی،محو هر گونه تبعیض نژادی،رفع هر گونه تبعیض علیه زنان،کنوانسیون تابعیت زنان دارای همسر،میثاق حقوق مدنی و سیاسی و همچنین کنوانسیون اروپایی تابعیت و کنوانسیون امریکائی حقوق بشر همچنین بررسی حق حمایت دیپلماتیک بالاخص در خصوص افراد بیتابعیت و افرادی با تابعیت مضاعف و پناهندگان و در نهایت اعمال حق تابعیت و تأثیر این حق در بهرهمندی از حقوق اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی و حقوق مدنی و سیاسی در ایران و تفاوتهای میان بیگانگان و اتباع ایران و همچنین افرادی با تابعیت و افرادی با تابعیت مضاعف از لحاظ دست یابی و بهرهمندی از این حقوق در ایران در این پایان نامه مورد بررسی قرار گرفته است.در این مقاله به بحث و بررسی در خصوص وضعیت حقوقی کودکانی خواهیم پرداخت که به صورت عملی و نه حقوقی به عنوان افراد بیتابعیت در ایران زندگی میکنند و بر سر تعیین تکلیف در خصوص تابعیت این کودکان بحثها و مجادلات فراوانی بین سازمانهای مختلف اجرایی و حقوقدانان وجود دارد.
پیروزی انقلاب اسلامی و همزمان با این تحول شگرف جنگهای اتحاد جماهیر شوروی با افغانستان بسیاری از شیعیان افغانستان به خصوص قوم هزاره این سرزمین را به این فکر واداشت که به دلیل نزدیکیهای فرهنگی مذهبی و زبانی که به کشور همسایه شان ایران احساس میکردند1به ایران مهاجرت نمایند.
از طرف دیگر در آن زمان به دلیل پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بحث امت واحد اسلامی از جایگاه و ارزش والایی در سطح عملی برخوردار بود و از آنجا که در اصول 154 و 2155قانون اساسی صراحتا به حمایت از مردم تحت ستم اشاره گشته است.دولت اسلامی ایران که در آن سالها خود با مشکلات فراوانی روبرو بود تمامی این مهاجرین را با آغوش باز پذیرفت و با ارائه حداکثر امکاناتی که در توان داشت سعی کرد تا این برادران و خواهران مسلمان نیز بتوانند از رفاه و آرامش نسبی که در جامعه جنگزده آن روز ایران وجود داشت بهرهمند گردند.(و حتی تا چندین سال ایران از هیچ گونه کمک بین المللی در خصوص حمایت از این افراد استفاده ننمود.)با گذشت چندین سال این قوم مهاجر با جامعه ایرانی مبادلات و مراوداتی را در زمینههای گوناگون فرهنگی،تجاری،اقتصادی و...ایجاد نمودند و یکی از این زمینهها بحث ازدواج دختران ایرانی با مردان افغانی بود که در طی سالیان گذشته آمار متعدد و بعضا متفاوتی از سوی سازمانهای مختلف در این خصوص ارائه گشته است.از آنجا که طبق ماده 1059 ق.م ذکر گردیده"نکاح مسلمه با غیر مسلم جایز نیست" و در اینجا هم زوج افغانی مسلمان بود و هم زوجه ایرانی،پس عملا مانع شرعی و به ظاهر قانونی بر سر راه ازدواج این افراد با هم وجود نداشت.
بنابراین در نقاطی که جمعیت مهاجر افغانی تجمع سکونتی بیشتری داشتند ازدواجهای متعددی بین مردان مهاجر افغانی و دختران ایرانی به وقوع پیوست ولی متاسفانه قریب به اتفاق این ازدواجها هیچ یک از مراحل قانونی را که قانونگذار در خصوص ازدواج دختران ایرانی با اتباع بیگانه مقرر ننمود.3به لحاظ این موضوع اکثریت این ازدواجها در دفاتر اسناد رسمی به ثبت نرسید.4از جمله شرایط اساسی که دولت برای به رسمیت شناختن این ازدواجها مقرر نموده بود آئیننامه زناشویی بانوان ایران با اتباع بیگانه غیر ایرانی مصوب مهر ماه 1354 با اصلاحی مرداد ماه 1349 میباشد. که در این آئیننامه در خصوص ازدواج زنان ایرانی با مردان غیر ایرانی چنین آمده است:
ماده 1-به وزارت کشور اجازه داده میشود پروانه اجازه زناشویی بانوان ایرانی را با اتباع بیگانه با رعایت مقررات این آئیننامه صادر نماید.
ماده 2-گواهینامه از مرجع رسمی کشور متبوع مرد مبنی بر بلا مانع بودن ازدواج با زن ایرانی و به رسمیت شناختن ازدواج در کشور متبوع مرد در صورتی که تهیه گواهینامه مذکور برای متقاضی امکان پذیر نباشد وزارت کشور میتواند بدون دریافت مدرک فوق در صورت رضایت زن پروانه زناشوئی را صادر نماید.
3)در صورتی که مرد غیر مسلمان و زن مسلمان باشد گواهی یا استشهاد تشرف مرد به دین اسلام.
ماده 3-وزارت کشور در صورت تقاضای زن علاوه بر مدارک مذکور در ماده 3 مدارک زیر را نیز از مرد بیگانه مطالبه خواهد نمود:
1)گواهی نامه مبنی بر این که مرد مجرد است یا متاهل از مرجع رسمی محلی یا مأموران سیاسی و کنسولی کشور متبوع مرد.
2)گواهی نداشتن پیشینه بد و محکومیت کیفری مرد از مراجع رسمی محلی یا مأموران سیاسی و کنسولی کشور متبوع مرد و همچنین گواهی عدم سوء پیشینه کیفری از مراجع کشور در صورتی که مرد بیگانه در ایران اقامت داشته باشد.
3)گواهی از مراجع محلی یا مأموران سیاسی و کنسولی کشور متبوع مرد مبنی بر وجود استطاعت و مکنت زوج و همچنین تعهد نامه ثبتی از طرف مرد مبنی بر این که متعهد شود هزینه و نفقه زن و اولاد و هر گونه حق دیگری که زن نسبت به او پیدا کند در صورت بدرفتاری یا ترک و طلاق پرداخت نماید.
تبصره:در مواردی که وزارت کشور مصلحت بداند برای حسن انجام وظایفی که طبق مقررات قوانین ایران زوج در قبال زوجه دارد از قبیل حسن رفتار و انفاق در تمام مدت
زناشوئی و ادای واجبات مالی زوجه و اولاد تحت حضانت وی و امثال آن و همچنین در مواردی که تفریق پیش آید برای پرداخت هزینه مراجعت همسر مطلقه تا محل سکونت زن در ایران میتواند تضمین متناسب از شوهر مطالبه نماید.فرم تعهد و تضمین که در این قبیل موارد باید اخذ شود و چگونگی استفاده از ضمانت نامه را وزارت کشور تهیه خواهد نمود.
ماده 4-وزارت کشور میتواند به استانداریها و فرمانداریهای کل و همچنین با موافقت وزارت امور خارجه به بعضی از نمایندگان سیاسی و کنسولی در خارجه اختیار دهد که طبق مقررات این آئیننامه پروانه اجازه زناشوئی را مستقیما در محل صادر نموده و مراتب را به ثبت احوال اعلام دارند.
همچنین طبق ماده 4 اصلاحیه مصوب 16/11/1338 هیأت وزیران بر آئیننامه زناشویی بانوان ایرانی با تبعه بیگانه مورخ 13/9/1319 چنین آمده است.6(که با تصویب آییننامه 1345 این آئین نامه عملا بلا استفاده شده است.
ماده 4«وزارت کشور میتواند در موارد زیر بدون در خواست گواهینامه مذکور در بند ماده بنا به نظر اداره حقوقی قوه قضائیه این کودکان ایرانی محسوب میشوند چون یکی از ابوین(مادر) در ایران متولد شده است.
3 اجازه زناشوئی به بانوان ایرانی بدهد:
1-اگر گرفتن گواهینامه مذکور در بند ب ماده 2 برای مرد مقدور نباشد.
2-اگر داوطلب زناشوئی مهاجر و یا پناهنده باشد که بدون گذرنامه منظم و یا بدون روادید مأمورین سیاسی ایران و یا مأمورین رسمی کشور متبوع خود به ایران آمده باشد.
تبصره:در دو مورد بالا در صورتی اجازه داده میشود که اداره کل شهربانی از رفتار درخواست کننده رضایت داشته و صلاحیت اخلاقی او را گواهی نماید."
و در ماده 8 این اصلاحیه نیز چنین مقرر گردیده:دفتر خانههای ثبت زناشوئی در ایران و نمایندگان دولت در خارجه که مأمور ثبت زناشوئی هستند نمیتوانند زناشوئی تبعه بیگانه را که پروانه زناشوئی با بانوی ایرانی را از وزارت کشور یا مأمورین سیاسی و یا کنسولی ایران که دارای اختیار مذکور در فوق باشند در دست ندارد ثبت نماید و کنسولگریها و مأمورین سیاسی ایران در خارجه باید مراجع محلی عقد زناشوئی را در کشور محل مأموریت خود را به این نکته متوجه سازند.
همانطور که ملاحظه شد قانونگذار ایرانی شرایط به نسبت مفصلی را برای ازدواج افراد بیگانه با زنان ایرانی در نظر گرفته است.نکته جالب توجه آنکه در ماده 4 بند 2 اصلاحیه 16/11/1338 حتی به مواردی که مهاجران و یا پناهندگانی که بدون گذرنامه منظم و یا بدون روادید مأمورین سیاسی ایران و مأمورین رسمی کشور متبوع خود به ایران آمدهاند نیز توجه گردید و تسهیلاتی نیز برای این دسته از افراد که میخواهند با زنان ایرانی ازدواج نمایند از سوی دولت فراهم شده بوده است(اگر چه امروزه این آئیننامه عملا استفاده نمیگردد)ولی نکته مهم آن است که اکثریت مهاجران افغانی که دختران ایرانی را به عقد شرعی خود در آوردهاند هیچ یک از مراحل فوق را به مورد اجرا در نیاوردهاند و از همین رو هیچ دفتر خانه اسناد رسمی نیز اگر چه که ازدواج این افراد شرعی بوده است ولی به موجب ماده 8 اصلاحیه 16/11/38 (همانطور که قبلا اشاره گردید)اجازه نداشته و ندارد که این ازدواجها را به صورت قانونی به ثبت برساند.و این مسأله سرآغاز پدید آمدن مشکلی است که امروزه به صورت یک معضل اجتماعی و حقوقی و...خودنمایی میکند و آن عدم به رسمیت شناخته شدن آثار این ازدواجها است که مهمترین آثار این ازدواجها اعطای هویت قانونی(تابعیت)به فرزندان حاصل از این ازدواجها میباشد.و ذکر این نکته خالی از لطف نخواهد بود که طبق آمار موجود و به نقل از مدیر کلی اتباع و مهاجرین استانداری خراسان رضوی جناب آقای حمیدرضا موحدی در طرح شناسایی سال 79 حدود 27 هزار تبعه خارجی اعم از افغانی و عراقی با زنان ایرانی ازدواج نمودهاند که البته آمار دیگری نیز وجود دارد که رقم این ازدواجها را بسیار بیشتر از این حد بیان مینماید و بر اساس همین آمار 6 هزار ازدواج شناسایی نشده میان زنان ایرانی و اتباع خارجی تنها در استان خراسان وجود دارد به هر حال کودکان ناشی از این ازدواج نیز چیزی بالغ بر 20 هزار کودک ذکر گردیدهاند7 که احتمالا میتوان گفت آمار واقعی رقمی به مراتب بالاتر از این حد است.
حال باید از خود بپرسیم آیا این کودکان، کودکانی بیتابعیت هستند و یا کودکانی با تابعیتی مضاعف که بر اثر بد حادثه از داشتن حتی یک تابعیت بنابر مشکلاتی عملا محروم ماندهاند.برای یافتن این سوال ناگزیریم که به بررسی قوانین تابعیت ایران و افغانستان بپردازیم.از آنجا که مادران این کودکان ایرانی هستند در درجه اول به این مسأله خواهیم پرداخت که آیا طبق قوانین تابعیتی ایران این دسته از کودکان نیز میتوانند ایرانی محسوب شوند یا خیر؟همانطور که میدانیم متأسفانه ایران جزء آن دسته از کشورهایی است که تابعیت از طریق مادر به طفل منتقل نمیگردد و خود این مسأله بحثهای زیادی را در میان حقوقدانان به وجود آورده است و همین مساله میتواند یک نقص قانونی محسوب گردد و این نقص زمانی وضوح بیشتری مییابد که به بند 4 ماده 976 توجه نمائیم:در این ماده چنین آمده است:"کسانی که در ایران از پدر و مادر خارجی که یکی از آنها در ایران متولد شده به وجود آمدهاند"در این خصوص دکتر ارفعنیا چنین نظر دادهاند:"همانطور که مشاهده میشود،در بند 4 ماده 976 ق.م،بدون تفاوت بین پدر و مادر،تولد یکی از آنها در ایران شرط تحقق تابعیت بر اساس روش خاک در مورد طفل متولد از آنها در ایران قرار داده شده است.لذا اگر پدر خارجی در ایران متولد شده باشد و طفل نیز در ایران متولد شود،طفل ایرانی است.
همچنین اگر مادر خارجی در ایران متولد شده باشد و طفل نیز در ایران متولد شود.در این صورت نیز طفل ایرانی محسوب میشود.
این مورد اشکالی در بر دارد،زیرا در مقایسه با سایر بندهای ماده 976 و حتی کلیه موارد مربوط به تابعیت موردی را به دست نمیآوریم، که طفل متولد از یک پدر خارجی و مادر ایران دولت اسلامی ایران با عنایت به اصول 154 و 155 قانون اساسی و بحث امت واحد اسلامی و حمایت از مردم تحت ستم،مهاجرین را با آغوش باز پذیرفت و تا چندین سال از هیچگونه کمک بین المللی در خصوص حمایت از این افراد استفاده ننمود.
را،ایرانی بداند و در واقع ما،طفلی را که از مادری ایرانی،در ایران به دنیا آمده است،ایرانی نمیدانیم.در حالی که طفلی را که از مادری خارجی در ایران به دنیا آمده است،ایرانی میدانیم.
این مطلب بسیار غیر منطقی به نظر میرسد و لازم است نسبت به بند 4 ماده 976 ق.م تجدید نظر شود...8همچنین یکی دیگر از حقوقدانان در این خصوص چنین مینویسد: "درباره تابعیت ایرانی کودکان متولد در ایران که پدرشان خارجی و مادرشان ایرانی و متولد ایران است،کوچکترین تردید روا نیست.زیرا به موجب بند 4 ماده 976 قانون مدنی"کسانی که در ایران از پدر و مادر خارجی که یکی از آنها در ایران متولد شده به وجود آمدهاند"ایرانی محسوب میشود حال که طفل متولد در ایران از مادر خارجی متولد در ایران ایرانی محسوب میشود،آیا میتوان طفل متولد از ادر ایرانی، متولد در ایران را خارجی محسوب نمود؟!بنا به قیاس اولویت و تنقیح مناط از بند 4 ماده 976، قطعا اطفال متولد در ایران از پدر خارجی و مادرا یرانی و متولد در ایران،ایرانی محسوب میشوند.
همانطور که ملاحظه میگردد بر طبق استدلالات فوق عملا این کودکان ایرانی محسوب میشوند و مورد تأیید این مسئله نیز اداره حقوقی قوه قضائیه در پی کسب نظرهایی که در این خصوص از آن اداره شده است،چنین اظهار نظر نموده است که:"در موردی که مادر ایرانی در ایران متولد شده باشد ار این جهت که علت و مناط بیان حکم بند 4 ماده 976 تولد یکی از ابوین در ایران است،آن طفل ایرانی محسوب میشود،زیرا قید خارجی ابوین در بند 4 خصوصیتی ندارد وطفل فقط از جهت تولد یکی از ابوین در ایران تبعه ایران است،نه خارجی بودن آن ها؛بنابراین مادر ایرانی متولد در ایران علاوه بر شمول مناط حکم تابعیت ایرانی را نیز دارد و بنابر قیاس اولویت و تنقیح مناط حکم بند 4،طفل متولد از او نیز ایرانی است".10
بنابر نظر اداره حقوقی قوه قضائیه نیز این کودکان ایرانی محسوب میشوند و اصولا قید خارجی بودن ابوین در بند 4 خصوصیتی ندارد و اصل بر آن بوده است که یکی از ابوین در ایران متولد شده باشند،که در خصوص این کودکان مادر آنان علاوه بر آن که در ایران متولد شده است.دارای تابعیت اصلی ایرانی نیز میباشد.
پس بنابراین بر اساس بند 4 ماده 976 این کودکان ایرانی الاصل محسوب میشوند و تابعیت ایرانی از لحظه تولد به آنان تعلق میگیرد.
حال این سؤال مطرح میشود که چرا تا به حال هیچ سازمانی مبادرت به صدور شناسنامه و اعطای تابعیت به این کودکان ننموده است.
برای رسیدن به پاسخ این سؤال باید بدانیم که به طور اعم چه سازمانها و ارگانهایی در ارتباط با مسائل مهاجرین و پناهندگان به طور عام و بحث اعطای تابعیت به این کودکان به طور خاص در ایران فعالیت مینمایند و عهدهدار انجام این وظایف میباشند.از آنجا که پدیده مهاجرت و پناهندگی دارای زوایای گوناگونی است سازمانها و ادارات متعددی نیز به طور مستقیم و غیر مستقیم دست به گریبان با مسائل مهاجران و پناهندگان در ایران میباشند.ولی در خصوص بحث اعطای تابعیت به این کودکان عملا 3 سازمان بیشتر از سایر نهادها و ارگانها درگیر در این بحث بوده و هستند و همواره ایراداتی را به اصل اعطای تابعیت ایرانی به این کودکان وارد مینمایند که در رأس این سازمانها اداره اتباع و مهاجرین خارجی وزارت کشور قرار دارد و همچنین وزارت امور خارجه و سازمان ثبت احوال نیز هر یک به نوبه خود دخیل در این بحث میباشند و از جمله ایرادات اصلی که به طور کل این سازمانها به اعطای تابعیت به این کودکان وارد مینمایند آن است که پدران این اطفال اکثرا به طور غیر قانونی و بدون روادید معتبر وارد ایران شدهاند پس در درجه اول ورود این افراد به ایران غیر قانونی بوده است.در ثانی اکثریت این افراد در زمانی که با دختران ایرانی ازدواج کردهاند هیچ یک از مراحل قانونی را که برای ازدواج اتباع بیگانه با بانوان ایرانی در نظر گرفته شده بوده به مرحله اجرا در نیاوردهاند و در نتیجه هیچ یک از این ازدواجها به صورت قانونی در دفاتر اسناد رسمی ایران به ثبت نرسیده است پس بنابراین اگرچه به این دلیل که ازدواج به صورت شرعی صورت گرفته نمیتوان آن را باطل اعلام نمود ولی هیچگونه آثار قانونی و حقوقی را که در اثر عقد ازدواج برای زوجین و یا اولاد آنها پدید میآید نمیتوان در خصوص این افراد و فرزندان آنها جاری و قابل اجرا دانست.و بعضی از این سازمانها ماده 17 قانون ازدواج مصوب 23 مرداد ماه سال 1310 را مورد تأکید قرار میدهند و بیان میدارند بر طبق ماده 17 قانون ازدواج مصوب 23 مرداد ماه سال 1310"
ازدواج زن ایرانی با تبعه خارجی در مواردی هم که مانع قانونی ندارد موکول به اجازه مخصوص بوده و دولت باید در هر نقطه مرجعی را برای دادن اجازه معین نماید هر خارجی که بدون اجازه مذکور در فوق زن ایرانی را به عقد خود در آورد به حبس تأدیبی از یک سال تا سه سال محکوم خواهد شد."
همان قدر که ارگانهای اجرایی ادعایی در خصوص مجازات این افراد بر اساس قانون فوق نداشته و ندارند خود حسن نظر این دستگاهها را میرساند.
در پاسخ به این ارگانها و ایراداتی که به بحث اعطای تابعیت به این کودکان وارد مینمایند چند نکتهای را میبایست در اینجا خاطر نشان ساخت:اول آنکه اکثر این افراد در شرایطی به ایران وارد شدهاند که سیاست خارجی ایران اصل را بر حمایت از افراد تحت ستم به خصوص مسلمانان سراسر جهان قرار داده بوده است و همانطور که در اول این بحث بیان شد با وجود نابسامانیهای فراوانی که ایران آن روز چه از لحاظ داخلی و چه از لحاظ بین المللی با آن مواجه بود.مسئولین ایرانی با آغوش باز این افراد را در داخل جامعه پذیرفتند.پس سازمان هایی مثل وزارت کشور،وزارت امور خارجه و حتی سازمانهای دیگر امروزه باید پاسخگوی این بحث باشند که چطور در عرض چندین سال بالغ بر 2 میلیون جمعیت آواره و مهاجر از مرزهای شرقی ایران گذشتند و داخل خاک این کشور شدند.این مسأله از دو حالت نمیتواند خارج باشد یا این که عملا هیچ نظارت مؤثر و منطقی بر مرزهای این کشور وجود نداشته است(زیرا حضور 2 میلیون مهاجر صرفا افغانی)که به ادعای اداره اتباع و مهاجرین خارجی وزارت کشور اکثریت آنها در بدو ورودشان به ایران هیچ مدرک قانونی معتبری نداشتهاند معنایی جز آنچه گفته شد نخواهد داشت.یا آن که طبق سیاستهای کلی نظام همانطور که قبلا نیز بیان شد اصل اساسی پذیرفته شده حمایت و کمک به این افراد بوده است که ما را امروزه به یکی از بزرگترین کشورهای پناهنده پذیر حداقل در خاورمیانه مبدل ساخته است.آنچه پذیرشش منطقیتر به نظر میرسد دلیل دوم است که حال اگر این دلیل را بپذیریم با این بحث مواجه میشویم که چگونه میتوان بالغ بر 2 میلیون انسان را به عنوان مهاجر در داخل کشوری پذیرفت بدون آن که تبعات این عمل را پذیرا باشیم.حال اگر ادعا نمائیم اقامت این افراد در ایران غیر قانونی است زیرا مدرک معتبری دال بر اقامت قانونی ندارند،باز همان بحث گذشته مطرح میشود که چطور این خیل عظیم به صورت غیر قانونی وارد ایران شدهاند و اگر واقعیت حضور این افراد را برای مدت طولانی حداقل یک ربع قرن در ایران بپذیریم چه بخواهیم و چه نخواهیم لاجرم میبایست تبعات این حضور طولانی مدت را نیز پذیرا باشیم.از لحاظ قانونی مسألهای که در اینجا وجود دارد آن است که اگرچه طبق قوانین گذرنامه و اجازه ورود و خروج اتباع بیگانه هر فرد خارجی که میخواهد وارد ایران شود میبایستی با روادید قانونی و اجازه ورود دولت ایران اقدام به این امر نماید11اما در هیچ یک از آئیننامههای زناشویی بین اتباع بیگانه و بانوان ایرانی به طور صریح به قانونی بودن ورود آنان به ایران هیچ اشارهای نشده است و همانطور که قبلا نیز گفته شد ماده 4 مورخ 13/9/1319 به مسأله ازدواج پناهندگان و مهاجرین با دختران ایرانی به صراحت اشاره کرده بوده است.پس همانطور که میبینیم قانونگذار در گذشته این بحث را مدنظر داشته و تسهیلاتی را برای ازدواج این افراد با اتباع ایرانی پیشبینی کرده است.
سوای مسائل فوق باز میبایست به بحث اصلی خود برگردیم زیرا ایراد دومی که به عدم اعطای تابعیت به این کودکان گرفته میشود، عدم ثبت رسمی این ازدواجها و طی نشدن مراحل قانونی است که از طرف قانونگذار برای ازدواج اتباع بیگانه با بانوان ایرانی مقرر شده است.در خصوص این مساله نیز میتوان از زوایای گوناگون به این قضیه نگاه کرد.در درجه اول این بحث مطرح است که تعداد زیادی از این افراد هیچگونه اطلاعاتی از وجود آئیننامههای مزبور در خصوص ازدواجشان با این شرایط خاص نداشتهاند و اگرچه جهل به قانون نمیتواند دلیل موجهی محسوب شود. ولی باید به این مورد نیز توجه نمائیم که بسیاری از این افراد(چه خانوادههای ایرانی)و چه مردان افغانی که با دختران ایرانی ازدواج کردهاند از کمترین آموزشهای حقوقی بهرهمند نبودهاند و دولت در این خصوص نیز نتوانسته به وظیفه آموزش خود در قبال به خصوص خانوادههای ایرانی در حد مطلوب جامه عمل بپوشاند کما اینکه اگر بسیاری از این خانوادهها میدانستند پس از ازدواج دخترانشان با مردان مهاجر افغان چه تبعات حقوقی و قانونی برای آنان به وجود خواهد آمد از ابتدا تن به چنین ازدواجهایی نمیدادند.
اگرچه امروزه تدابیری برای حل این معضل اندیشیده شده ولی به هیچ وجه راه حل مطروحه نمیتواند چاره این مشکل به شمار آید زیرا به نقل قول از مشاور وزیر کشور ومدیر کل اتباع و مهاجرین خارجی وزارت کشور"ازدواجهای صورت پذیرفته بین زنان ایرانی و مردان مهاجر افغانی در صورتی که این افراد با گذرنامه و ویزای رسمی وارد ایران شده باشند و ازدواجشان به قبل از سال 1380 بازگردد"حتی اگر آنکه هیچ یک از آئیننامههای مربوط به ازدواج اتباع بیگانه و زنان ایرانی را به مرحله اجرا در نیاورده باشند به رسمیت شناخته میشود"12و این راه حل همانطور که گفته شد به هیچ وجه کمکی به حل معضل موجود نمینماید زیرا اکثر این افراد بدون گذرنامه و ویزای رسمی وارد ایران شدهاند.پس اگر واقعا قصد و نیت اصلی بر آن است که این معضل به نحوی حل گردد،میبایست راه حلهایی ارائه شود که در عمل بتوانند مشکلات را حل نمایند.
کما این که امروزه بسیاری از این مردان به کشور خود بازگشتهاند و همسر و فرزندانشان را به نحوی در ایران رها نمودهاند از یکسو زن ایرانی تمایلی به ترک کشور خود ندارد و همانطور که میدانیم طبق قانون جدید افغانستان در اثر ازدواج زن و مردی با دو ملیت مختلف در شرایطی که زوج افغانی باشد تابعیت زوج به زوجه تحمیل نمیگردد.13مگر آنکه خود زن خواستار تحصیل تابعیت افغانستان باشد.پس بنابراین تمام تمام این زنان همچنان ایرانی محسوب میشوند ولی از آنجا که شوهرانشان افغانی بوده و امروزه با توجه به بحث بازگشت مجبور به ترک ایران هستند این زنان بر سر یک دوراهی بزرگ قرار گرفتهاند.یا باید به سرزمینی بروند که در تمام عمرشان هیچگونه ارتباطی با آن نداشتهاند و همانطور که میدانیم در شرایط فعلی هیچگونه امکانات رفاهی در آنجا در حد مطلوب وجود ندارد و یا از همسران خود جدا شوند و کودکانی را در آغوش بپرورانند که هویت مشخصی ندارد و به تبع آیندهای روشن نیز نمیتوان برای آنان متصور بود.جدال بین ماندن و رفتن هزاران زن ایرانی را تهدید مینماید و اگر مسئولان ایرانی نگاهی به آمار خودکشیها و خودسوزیهایی که امروزه در بین زنانی که از ایران به افغانستان مهاجرت مینمایند،داشته باشند بالطبع خود را موظف میسازند که راه حلهای منطقیتری را در سر بپرورانند.چرا که حمایت از اتباع یک دولت وظیفه اصلی و اساسی مسئولان هر نظامی را در سراسر جهان تشکیل میدهد و امروزه که حتی بحث از حمایتهای بیشتر از مهاجرین و پناهندگان و افراد بیتابعیت مطرح است ما چگونه میتوانیم دست روی دست بگذاریم و تنها نظارهگر بلا تکلیفی و بی سر و سامانی خیل عظیمی از اتباع کشور خود باشیم و صرف مطرح نمودن طرح بازگشت و تأکید بر آن از زیر بار مسولیت حمایت از اتباعمان شانه خالی نمائیم.
علاوه بر بحث حمایت از اتباع در اینجا بحث مسئولیت در قبال تعهدات بین المللی که ما پذیرفتهایم نیز مطرح است چرا همانطور که در فصول قبل نیز اشاره گردید بر اساس بند 3 ماده 24 میثاق حقوق مدنی و سیاسی حق تحصیل تابعیت برای هر کودک پیشبینی شده است و طبق نظر کمیسیون حقوق بشر(این کمیسیون به کشورهای عضو این میثاق توصیه مینماید که به کودکانی که در داخل خاک این کشورها متولد میشوند حداکثر تسهیلات را در خصوص تحصیل تابعیت اعطاء نمایند.)
علاوه بر میثاق فوق طبق ماده 7 کنوانسیون حقوق کودک:
1-تولد کودک بلافاصله پس از به دنیا آمدن ثبت میشود و از حقوقی مانند حق داشتن نام، کسب تابعیت و در صورت امکان،شناسایی والدین و قرار گرفتن تحت سرپرستی آنها برخوردار میباشد.
2-کشورهای طرف کنوانسیون این حقوق را مطابق با قوانین ملی و تعهدات خود طبق اسناد بین المللی مربوطه در این زمینه،خصوصا در مواردی که کودک در صورت عدم اجرای آنها آواره محسوب گردد،لازم الاجرا تلقی خواهند کرد.
همانطور که میبینیم طبق بند 1 این ماده هر کودکی از بدو تولد حق دارد تولدش ثبت شود و تابعیتی را به دست آورد.و دولتهای عضو این کنوانسیون نیز خود را ملزم نمودهاند که در این راستا تمام تلاش خود را بکار گیرند به خصوص در زمانهایی که در صورت عدم اجرای این تعهدات احتمال آوارگی کودکان وجود داشته باشد.
با توجه به این دو سند بین المللی که ایران هر اکثریت مهاجران افغانی که دختران ایرانی را به عقد شرعی خود درآوردهاند هیچ یک مراحل قانونی را به مورد اجرا در نیاوردهاند.
دوی آنها را پذیرفته است.آنچه به نظر میرسد این مطلب است که دولت ایران در خصوص اعطای تابعیت به این کودکان علیرغم این موضوع که مادران این اطفال ایرانی هستند و همچنین بنا به دلایلی که در صفحات قبل نیز ذکر شد میبایست به این کودکان تابعیت ایرانی اعطا نماید،بلکه همانطور که دیدیم از دیدگاه بین المللی نیز ایران با پذیرفتن میثاق حقوق مدنی و سیاسی و همچنین کنوانسیون حقوق کودک طبق موادی که از این اسناد نام برده شد خود را موظف نموده است که به تعهداتی که از قبل این اسناد پذیرفته است تن در دهد و به آنان جامه عمل بپوشاند.
پس بنابراین این کودکان که امروزه به عنوان کودکان بیتابعیت در ایران زندگی مینمایند از لحاظ حقوقی بیتابعیت نمیباشند و نه تنها بنا به دلایلی که بیان شد ایرانی محسوب میشوند و در ایرانی بودن آنان نمیتوان هیچگونه شکی داشت بلکه حتی این کودکان بنابر قانون تابعیت افغانستان،افغانی الاصل نیز محسوب میگردند زیرا بر اساس قانون افغانستان کودکانی که از پدر و یا حتی مادر افغانی متولد شوند افغانی به شمار میآیند.14هر زمان که طفلی از پدر و یا مادر افغانی در خارج از افغانستان متولد شود.در صورت درخواست والدین این کودک از دولت افغانستان مبنی بر اعطای تابعیت به طفل آنان،این طفل نیز افغانی محسوب میشود.پس همانطور که میبینیم این کودکان از آنجا که پدرانشان افغانی بودهاند طبق قوانین افغانستان،افغانی الاصل هم میباشند و تابعیت اصلی افغانستان به آنان تعلق میگیرد.در این راستا آقای محمد عارف منصوری(مسئول بخش کنسولگری سفارت افغانستان در تهران،طبق آخرین دستور العملهایی که از طرف دولت جناب آقای کرزای به سفارتخانههای این کشور در سایر کشورها ابلاغ شده است.بحث افغانی بودن این کودکان را در کنار مسئله ایرانی بودنشان مورد تأکید قرار داده و در راستای اعطای تابعیت افغانی به این کودکان بر اساس دستور العملهای موجود چنین اظهار نظر نمودهاند که:"والدین این کودکان میتوانند با مراجعه به سفارت افغانستان و ارائه یک سری مدارک مورد نیاز و همچنین درخواست شناسنامه برای کودکانشان مراحل قانونی را از طریق سفارت طی نمایند این درخواستها به وزارت داخله افغانستان فرستاده خواهد شد.
پس از بررسی مدارک و درخواستها از سوی وزارت داخله افغانستان اگر ایرادی وجود نداشته باشد به این کودکان شناسنامه افغانی اعطاء خواهد گردید."
آنچه در خصوص تابعیت این کودکان میتوان به عنوان یک نتیجهگیری مطرح نمود آن است که این کودکان عملا نه تنها بیتابعیت نیستند بلکه به طرقی که نشان داده شد افرادی با تابعیت مضاعف محسوب میگردند که تنها به دلیل سختگیریهای بیش از حد مسئولین کشور مادری و بی سر و سامانیهای ناشی از جنگ 25 سال جنگ در کشور پدری از داشتن حتی یک کارت شناسایی معتبر و تابعیتی که آنان را متعلق به یک سرزمین نماید،محروم ماندهاند و با شرایط فعلی به هیچ عنوان نمیتوان افق روشنی را برای آینده این کودکان چه در ایران و چه در افغانستان جستجو نمود،حال باید از خود پرسید چرا نسلی دیگر میبایست قربانی شوند تا دولتها بتوانند تجربههای تلخ تاریخیشان را تکمیل نمایند؟
امروزه حضور اتباع خارجی بیشماری در ایران و همچنین حضور ایرانیان بسیاری در خارج از کشور و ازدواج اتباع ایرانی وغیر ایرانی، رعایت اصل وحدت در تابعیت زوجین در قانون مدنی را با چالشهائی روبرو کرده و اجرای اصل تعدد تابعیت را در بعضی موارد موجه ساخته است. از یک طرف،قانونگذارایرانی برای جلوگیری از دو تابعیتی و یا بدون تابعیت شدن زنان ایرانی, چنانچه قوانین متبوع شوهر, تابعیت مرد در حین ازدواج را بر زن تحمیل نماید, سلب تابعیت زن ایرانی را پذیرفته است. در این حالت، تغییر تابعیت زنان ایرانی تا حدودی با اصل 41 قانون اسا سی مغایر بنظر میرسد، چرا که آزادی تغییر تابعیت محدود شده است. از طرف دیگر، زنان خارجی در صورت ازدواج با مردان ایرانی به تابعیت ایران در خواهند آمد. در اینجا نیز، اعطای تابعیت قطعی و حمایت سیاسی دولت ایران به کسانی که علاقمندی آنان به ایران مورد شنا سائی قرار نگرفته و شرط لیاقت آنان مورد بررسی قرار نگرفته، تا حدی غیر منطقی و مغایر با اصل 42 قانون اساسی به نظر میرسد. در این مقاله ضمن بررسی علل رویکرد قانونگذار ایرانی به اصل وحدت تابعیت در خانواده، چگونگی اجرای این اصل در موارد متفاوت، به مشکلات عملی اجرای این اصل برای شهروندان ایرانی و دولت ایران اشاره گردیده وبعضی راهکارها از جمله اجرای اصل تعدد تابعیت در خانواده نیز پیشنهاد شده است.
کلمات کلیدی :تابعیت, خانواده, ازدواج, وحدت تابعیت, تابعیت مضاعف, استقلال تابعیت.
مقدمه
بر اساس اصل دهم قانون اساسی «خانواده[1] واحد بنیادی جامعة اسلامی است و همة قوانین و مقررات و برنامه ریزیهای مربوطه باید در جهت آسان کردن تشکیل خانواده، پاسداری از قداست آن و استواری روابط خانوادگی برپایة حقوق و اخلاق اسلامیباشد». وجود این اصل بیانگر این واقعیت است که نویسندگان قانون اساسی به خانواده بعنوان اولین کانون بنیادی جامعه توجه ویژهای داشتهاند. بنابراین کلیه قوانین و مقررات کشور از جمله قوانین مدنی باید بگونه ای تدوین شوند که در جهت مسیر تقویت خانواده و پاسداری از قداست آن گام بردارند. در این راستا قانون مدنی ایران با قبول اصل وحدت تابعیت در خانواده، تمامی قواعد خود را در این رابطه تنظیم نموده است.
امروزه یکی از مسائل مهم حقوق بینالملل خصوصی, موضوع ازدواج زن و مرد تبعه کشورهای مختلف است. برطبق نظریة رایج در بین علمای حقوق، برای تقویت خانواده بعنوان اولین کانون بنیادی جامعه باید یک تابعیت بر روابط زوجین حاکم باشد و بهتر است که زن تابعیت شوهر را کسب نماید. این نظریه تحت عنوان اصل وحدت تابعیت زوجین مورد قبول بسیاری از دولتها از جمله ایران قرار گرفته است. حال با توجه به حضور ایرانیان بسیاری در خارج از کشور و در مقابل حضور خارجیان بیشماری در ایران و امکان ازدواج اتباع ایرانی با اتباع خارجی و بالعکس در ایران و در خارج از کشور, این سئوال مطرح میشود که آیا اصل وحدت تابعیت زوجین پذیرفته شده در حقوق ایران به صورت فعلی با دو اصل 41 و 42 قانون اساسی و تحولات جدید در زمینه حقوق زن هماهنگی دارد یا اینکه نیاز است که مواردی از آن مورد بازنگری و اصلاح واقع شوندو اصل تعددتابعیت مورد قبول قرار گیرد. برای پاسخ به این سوالات پس از ارائه توضیحاتی در رابطه با علل تغییر تابعیت زن بر اثر ازدواج میتوان موضوع را در دو قسمت, زنان ایرانی که با اتباع خارجی و زنان خارجی که با اتباع ایرانی ازدواج میکنند, مورد مطالعه قرار داد.
الف ـ دلائل تغییر تابعیت زن بر اثر ازدواج
اصل وحدت تابعیت زوجین از جمله اصولی است که در قوانین بسیاری از کشورها مورد قبول قرار گرفته است. اگر ازدواج را یکی از روابط دوجانبة اتباع دو کشور در نظر بگیریم، در عمل امکان اجرای دو قانون ملی در روابط خانوادگی و زناشوئی زوجین امکان پذیر نیست و همکاری و اتحاد معنوی آنها با اختلاف تابعیت سازگاری ندارد[1]. بنابراین عملاً آثار ازدواج در روابط زن و شوهر دارای دو تابعیت متفاوت باید براساس یک قانون ملی تنظیم شود و در بهترین حالت زن باید تابعیت شوهر خود را کسب نماید.از این نظر، برای ایجاد وحدت تابعیت در خانواده, زن با پذیرش عقد ازدواج, یکی از آثار قانونی آن یعنی تغییر و تحمیل تابعیت شوهر را میپذیرد, مگر آنکه تابعیت شوهر به وی تحمیل نشود و وی مخیر در حفظ تابعیت اصلی و یا اخذ تابعیت شوهر باشد. بهر حال، چنین تغییر تابعیتی براساس ارادة طرفین شکل نمیگیرد. بلکه براساس یک ضرورت اجتماعی، قانونگذار جهت تحکیم اصل وحدت خانواده و بویژه وحدت تابعیت در کانون خانواده آنرا مورد قبول قرار داده است. به نظر میرسد که اصل وحدت تابعیت زوجین که یکی از عوامل تحکیم خانواده به شمار میرود امری پذیرفته شده است. اما روند تحولات حقوق بینالملل خصوصی بویژه بعد از کنگره اسلو موسسه حقوق بینالملل در 1932به این سو حرکت میکند که تسری تابعیت یکی از همسرها به دیگری نباید تحمیلی باشد مگر با رضایت او. به عبارت دیگر وحدت تابعیت زوجین با رضایت آنان تحقق پذیرد. به همین دلیل اصل استقلال تابعیت زنان پس از ازدواج در بسیاری از کشورها مورد قبول قرار گرفته مگر آنکه خود زن تمایل به اصل وحدت تابعیت با شوهر داشته باشد. در همین راستا، ماده نهم کنوانسیون منع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان مصوبه 18 دسامبر 1979(27آذر 1358)[2] مقرر می دارد که”دولتهای عضو به زنان حقوق مساوی با مردان در زمینه کسب، تغییر و یا حفظ تابعیت اعطاء خواهند کرد. دولتها به ویژه تضمین و اطمینان خواهند داد که ازدواج (زن با مرد خارجی) تغییر تابعیت شوهر در طی دوران ازدواج، خودبخود موجب تغییر تابعیت، عدم تابعیت یا تحمیل تابعیت شوهر به زن نخواهد شد“.
با توجه به مراتب فوق، قانونگذار ایرانی در قانون مدنی تغییر تابعیت زن بر اثر ازدواج را به رسمیت شناخته است. لیکن همین قانونگذار براساس ازدواج زن تبعه ایران با مرد خارجی و بالعکس و در جهت رعایت حقوق شهروندان ایرانی روش های متفاوتی را اتخاذ نموده است.
ب ـ تغییر تابعیت زن ایرانی بر اثر ازدواج با مرد خارجی
در حال حاضر, بسیاری از زنان ایرانی، در داخل کشور با مردانی از اتباع خارجی ازدواج کرده اند. با توجه به مقررات قانون مدنی ایران که بر مبنای شریعت اسلام تدوین گردیده، ازدواج زنان ایرانی با اتباع خارجی صرفاً در دو حالت امکان پذیر است. حالت اول، ازدواج زن ایرانی مسلمان با مرد مسلمان غیر ایرانی و حالت دوم, ازدواج زن غیر مسلمان ایرانی با مرد غیر مسلمان تبعه خارجی. این دو حالت از مفهوم مخالف ماده 1059 قانون مدنی بدست میآید که بر اساس آن «نکاح مسلمه با غیر مسلم » جایز شناخته نشده است. بنابراین در اولین بررسی ازدواج اتباع ایرانی با اتباع خارجی باید توجه داشت که هرگونه ازدواجی خارج از چارچوب فوق باطل و بلا اثر است. سئوالی که ممکن است مطرح شود این است که چگونگی اجرای مادة 1059 فوق الذکر آیا در داخل و خارج از کشور یکسان است یا خیر؟ در جواب میتوان گفت که در حقوق و روابط داخلی، امکان ازدواج مسلمه با غیر مسلم وجود ندارد و هیچ مرجع صلاحیتداری چنین ازدواجی را تائید و ثبت نخواهد کرد. اما مشکل بعضی مواقع در خارج از کشور بروز میکند. هم اکنون مواردی وجود دارد که بعضی زنان مسلمان ایرانی با اتباع غیر مسلمان خارجی بدلیل عدم آگاهی از قاعدة مذکور در ماده 1059 ق. م.ازدواج نموده اند و چنین ازدواجی بر طبق قانون محل اقامت آنان بدون اشکال بوده است.
در این رابطه میتوان از ماده 6 قانون مدنی به عنوان مکمل ماده 1059 قانون مدنی استفاده نمود. بر طبق ماده6 قانون مدنی « قوانین مربوط به احوال شخصیه از قبیل نکاح و طلاق و اهلیت اشخاص و ارث در مورد کلیة اتباع ایران ولو اینکه مقیم در خارج باشند مجری خواهد بود». بنابراین ازدواج افراد اخیر الذکر علیرغم اینکه در کشور محل اقامت بلا اشکال بوده ودر آن کشور از حقوق زناشوئی برخوردار میباشند, با توجه به اینکه ماده 1059در مورد آنان رعایت نگردیده, باطل و بلااثر است (خصوصاً در کشورهائی که احوال شخصیه را تابع قانون اقامتگاه میدانند). لذا در صورت حضورزوجین فوق الذکر در ایران بدلیل باطل بودن ازدواج, تقاضای اجرای آثار ازدواج و مزایای مربوطه در مورد آنان پذیرفته نخواهد شد[1]. برای پیشگیری از بروز چنین مشکلی بهتر است وزارت امورخارجه و سایر ارگانهای ذیربط, قبل از خروج از کشور و حتی در خارج از کشور با اطلاع رسانی کامل، اتباع ایرانی را از حقوق و تکالیف خود بویژه مقررات قانون مدنی راجع به ازدواج آگاه نمایند وآنها را توجیه نمایند که برای انجام کلیه امور حقوقی مرتبط با ایران به کنسولگریهای ایران واقع در کشور خارجی مراجعه و با اطلاع کامل از قوانین ایران، اعمال حقوقی خود همچون ازدواج را انجام دهند. لازم به توضیح است که کنسولگری، امور اداری اتباع ایرانی در خارج از کشور را برعهده دارد و امکان اجرای عقد ازدواج و ثبت آن در محل کنسولگری ایران در کشور خارجی وجود دارد بنابراین اگر طرفین هر دو ایرانی مقیم خارج از کشور باشند میتوانند برای ازدواج به کنسولگری ایران در کشور خارجی مراجعه نموده و ازدواج آنها در دفاتر محل احوال ثبت خواهد گردید (با استفاده از ماده 970 قانون مدنی).
اما بعضی مواقع استناد به ماده 6 قانون مدنی برای ابطال ازدواج زن مسلمان با مرد غیر مسلمان در خارج از کشور کارآئی ندارد و آن موقعی است که زن مسلمان ایرانی با رعایت کلیة موازین قانونی, تابعیت ایران را ترک نموده و تابعیت کشور دیگری را کسب نماید و در آن کشور با مردی غیرمسلمان ازدواج نماید. در این حالت زن با انتخاب متقلبانه صلاحیت یک حوزه قانونی که استفاده از آن به اجرای قانون مادی پر منفعت تر برای وی منجر میشود و قانون صالح را در مورد وی اعمال نمی نماید مرتکب تقلب نسبت به قانون میشود[2]. در چنین حالتی اگر زن مذکور با عنوان تبعة خارجی به ایران سفر کند ازدواج وی از لحاظ مقررات قانونی ایران خدشه پذیر نیست زیرا وی براساس قوانین کشور متبوع خود ازدواج نموده است. لیکن اگر ثابت شود که زن ایرانی با قصد تقلب نسبت به قانون ایران[3] و فرار از مقررات ماده 1059 ق. م. و با قصد قبلی ازدواج با یک فرد غیر مسلمان خارجی، تابعیت ایران را ترک نموده و تابعیت کشور دیگری را کسب نماید، بنظر می رسد قاضی ایرانی میتواند (با توجه باینکه راه حل دیگری برای رعایت ماده 1059 بعنوان یک قاعده آمره ندارد), با استناد به قاعدة تقلب نسبت به قانون ازدواج وی را باطل اعلام نموده و وی را همسر شوهر خارجی او نشناسد[1]. در اینجا قاضی ممکن است از طریق توالی حوادث و وقایع و انجام اعمال حقوقی و بویژه بازگشت به کشور در مدتی کوتاه وقوع چنین تقلبی را احراز نماید. نتیجة این تقلب آن است که ازدواج این زن از نظر حقوق ایران به رسمیت شناخته نمیشود اما ظاهراً تابعیت خارجی وی معتبر خواهد ماند چرا که هیچ کشوری نمیتواند در امور حاکمیتی کشور دیگر از جمله اعطای تابعیت دخالت نموده و آنرا باطل اعلام نماید[2].
در اینجا ممکن است سوال دیگری مطرح شود. با فرض اینکه اگر ازدواج زنان ایرانی با اتباع خارجی منطبق با ماده 1059 قانون مدنی منعقد شود و زن مسلمان با مرد مسلمان و زن غیر مسلمان با مرد غیر مسلمان بخواهد ازدواج کند, آیا در چنین مواردی ازدواج آنها بدون هیچ قید و شرطی از لحاظ قوانین تابعیت انجام خواهد شد یا مقررات ویژهای در این مورد وجود دارد؟ در جواب باید گفت که ازدواج زنان ایرانی با اتباع خارجی در مواردی که منع قانونی نیز ندارد موکول به اجازة مخصوص از طرف دولت است (ماده 1060قانون مدنی). دلیل پیشبینی چنین اجازه ای بیشتر به جهت رعایت منافع سیاسی و حمایت از حقوق زنان ایرانی بویژه در مواردی است که تابعیت کشور متبوع شوهر بر زن تحمیل میشود. بنابراین لازم است که زوج از لحاظ شرائط سکونت, وضعیت مالی و پیشینه کیفری مدارک لازم را ارائه دهد تا دولت بر اساس این مدارک اجازه ازدواج را صادر نماید.
بر اساس قوانین و مقررات فعلی, مرجعی که به این امور رسیدگی میکند وزارت کشور است. بر اساس مصوبه هیئت وزیران در سال 45، وزارت کشور در صورتی پروانه اجازة زناشوئی بانوان ایرانی با اتباع خارجی را صادر مینماید که اولا,ً مدارک لازم از طرف متقاضی به وزارت کشور تقدیم شود. ثانیاً مراجع رسمی کشور با بررسی مدارک, بلامانع بودن ازدواج زن ایرانی و مرد تبعة کشور خارجی و رسمیت ازدواج را اعلام نمایند. در صورتی که امکان تهیة چنین گواهینامهای مقدور نباشد, وزارت کشور با رضایت زن, پروانه ازدواج را صادر خواهد نمود. البته اگر زن مسلمان و مرد غیرمسلمان باشد برای صدور پروانه ازدواج، گواهی تشرف مرد به دین اسلام باید ارائه شود[1].
بر طبق قانون فوق الذکر, مرد تبعة خارجی در صورت تقاضای ازدواج با زن ایرانی باید مدارک تجرد یا تاهل خود را از مراجع رسمی محلی یا ماموران سیاسی کشور متبوع خود اخذ نماید و آنها را به وزارت کشور ارائه دهد. در رابطه با وضعیت مالی, مرد باید متعهد شود که هزینه و نفقه زن و اولاد و هرگونه حق دیگری که زن نسبت به او پیدا میکند و در صورت بدرفتاری یا ترک خانواده و طلاق به وی پرداخت کند. برای انجام این امر وزارت کشور میتواند در صورت مصلحت از مرد تضمین مناسب اخذ نماید. این اختیار وزارت کشور برای صدور پروانة زناشوئی بانوان ایرانی با اتباع غیر ایرانی قابل تفویض به استانداریها و فرمانداریهای مناطق مختلف کشور میباشد. باید اشاره نمود که قانون ایران برای مردان خارجی که با زنان ایرانی مزاوجت کردهاند و ازدواجشان فاقد پروانة زناشویی هست، مجازاتی در نظر گرفته است. این مجازات از یک تاسه سال زندان است ( ماده 17 قانون ازدواج مصوب 23 مرداد 1310). مضافاً به اینکه برای زنان ایرانی فاقد پروانه زناشوئی امکان صدورحکم طلاق از شوهر نیزوجود ندارد چون ازدواج توسط مقامات رسمی موردتائید واقع نشده است.
بعد از فراغت از مبحث ازدواج زن مسلمان با مردغیر مسلمان و اجازه مخصوص دولت برای ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی، به نظر میرسد که قوانین ایران در رابطه با ازدواج زن ایرانی با مرد تبعة خارجی در صورت عدم تحمیل تابعیت شوهر برسیستم استقلال تابعیت تاکید بیشتری دارند.زیرا بر اساس ماده 987 قانون مدنی زن ایرانی به تابعیت ایرانی خود باقی خواهد ماند مگر اینکه مطابق قانون مملکت زوج، تابعیت شوهر بواسطه وقوع عقد ازدواج به زوجه تحمیل شود. پذیرش چنین سیستمی بیانگر نگرانی قا نونگذار ایرانی از دو تابعیتی شدن یا بدون تابعیت شدن زنان ایرانی است. در رابطه با سیستم استقلال تابعیت زنان ایرانی دو حالت متفاوت پیش بینی شده است. حالت اول, ازدواج زن ایرانی با مرد خارجی است که قانون دولت متبوع وی تابعیت شوهر را به واسطة وقوع عقد ازدواج به زن تحمیل کند و حالت دوم, ازدواج زن ایرانی با مرد تبعة خارجی است که قانون دولت متبوع وی تابعیت شوهر را به واسطه عقد ازدواج به زن تحمیل نکند. بر اساس حالت اول, اگر زن اجازه مخصوص دولت در رابطه با ازدواج داشته باشد, تابعیت ایرانی خود را از دست خواهد داد و به تابعیت کشور متبوع شوهر خود در خواهد آمد. در اینجا قوانین تابعیت ایران, اصل وحدت تابعیت خانواده را با تغییر تابعیت زن ایرانی بر اثر ازدواج با مرد خارجی و در صورت تحمیل تابعیت شوهر بر اثر ازدواج را پذیرفتهاند.
در حالت دوم و بر اساس تبصره 1 ماده 987 قانون مدنی، چنانچه قوانین کشور متبوع شوهر در اثر عقد ازدواج, تابعیت آن کشور را بر زن ایرانی تحمیل ننماید و وی را مخیر در انتخاب تابعیت اصلی و تابعیت شوهر قرار دهد, زن میتواند در صورت تمایل به کسب تابعیت شوهر با ارائه دلائل موجه و مدلل تقاضای اخذ این تابعیت را ارائه دهد. در این مورد پس از ارائه تقاضا نامه کتبی به وزارت امور خارجه ممکن است با تقاضای وی موافقت شود. در حالت اخیر زن در وضعیتی قرار دارد که با علم و آگاهی کامل تابعیت خود را تغییر میدهد.به نظر میرسد این رویه برای جلوگیری از بدون تابعیت شدن زنان ایرانی و رعایت حقوق شهروندی آنان اتخاذ شده است.
به طور کلی در رابطه با زنان ایرانی که با اتباع خارجی ازدواج میکنند, قانونگذار ایرانی، اصل وحدت تابعیت زوجین را پذیرفته و زنان ایرانی را در وضعیتهای متفاوت مورد حمایت قرارداده است. اما بسیاری از مشکلاتی که ممکن است کانون خانواده را در برگیرد به دلیل ناآگاهی زنان ایرانی از قوانین و مقررات کشور متبوع آنهاست. لذا به همین منظور در داخل کشور برای ازدواج با اتباع خارجی اجازه مخصوص دولت پیش بینی شده و در خارج از کشور نیز رجوع به کنسولگری های ایران و اخذ مجوز از آنها میتواند تا حد زیادی مشکلات زنان ایرانی مزدوج در خارج از کشور را کاهش دهد. زنان ایرانی در خارج و داخل کشور باید توجه داشته باشند که با وقوع عقد ازدواج و در صورت تحمیل تابعیت شوهر بر همسر ایرانی و با اخذ تابعیت شوهر از حمایت سیاسی دولت ایران محروم خواهند شد و فرزندان آنها از داشتن شناسنامه ایرانی محروم خواهند شد چرا که بر اساس سیستم خون ایران, فرزند تابعیت پدر را اخذ خواهد کرد.لذا اجرای اصل وحدت تابعیت پیش بینی شده در قانون مدنی (که به علت مخالفت قا نونگذار با تابعیت مضاعف بوجود آمده), در مورد زنان ایرانی که با مردان خارجی ازدواج میکنند در شرایط فعلی و به ویژه ازدواج تعداد کثیری از زنان ایرانی با مردان افغانی اثرات منفی خود را نشان داده است. لذا به نظر میرسد برای حمایت از این زنان با حفظ تابعیت ایرانی آنان بر اصل تعدد تابعیت بر خانواده تاکید نمود مگر آنکه خود زن تمایل به تغییر تابعیت ایرانی خود باشد. باید توجه داشته باشیم که با تدوین اصل 41 قانون اساسی که تغییر تابعیت تحمیلی را در مورد ایرانیان مردود شناخته است، تحمیل تابعیت شوهر خارجی به همسر ایرانی وی تا حدی مغایر با این اصل به نظر می رسد. در اینجا قانونگذار برای رفع مشکل تابعیت مضاعف, حاکمیت خود را محدود کرده و با صرف اعلام پذیرش دولت خارجی در مورد تحمیل تابعیت به زن ایرانی، تابعیت ایرانی را از او سلب نموده است. در حالیکه بعضی کشورها از جمله فرانسه برای حفظ حقوق زن تبعه، تابعیت او را پس از ازدواج با مرد خارجی مورد قبول قرار دادهاند[1].
یکی از مشکلات مربوط به اجرای قانون مدنی در رابطه با ازدواج زنان ایرانی با اتباع خارجی ازدواج های ثبت نشده یا بدون مجوز وزارت کشور است[2]. این زنان که اکثر آنان با مردان افغانی ازدواج نموده اند بر طبق قانون افغانستان به تابعیت این دولت در آمدهاند و بدلیل پذیرش این تحمیل تابعت از جانب ایران، فرزندان آنان افغانی محسوب و از داشتن شناسنامه ایرانی محروم میباشند[3] در حالیکه بعضی زنان از چنین تحمیل تابعیتی بی خبر بودهاند. بعلاوه، با این تغییر تابعیت, زنان مکلف به انتقال اموال غیر منقول خود به اتباع ایرانی می باشند[4]. این محدودیت به این دلیل است که زنان فوق الذکر نسبت به جامعه ایرانی پس از تحمیل تابعیت بیگانه محسوب میشوند[5]. بهر حال باید برای این زنان راه حلی جستجو کرد که پاسخگوی نیازهای حقوقی آنان باشد و شاید به همین دلائل است که قوه قضائیه به پیشنهاد وزارت امورخارجه با تدوین لایحه تابعیت سعی دریافتن راهکارهائی برای این موارد دارد.
ج ـ تغییر تابعیت زن خارجی بر اثر ازدواج با مرد ایرانی
در قوانین و مقررات ایران در روابط زوجین ریاست خانواده, از خصایص شوهر شناخته شده است (ماده 1105 قانون مدنی). بنابراین قانونگذار ضمن تاکید بر اصل وحدت خانواده، برای حل بسیاری از مشکلات احتمالی, ریاست شوهر را در خانواده مورد پذیرش قرار داده است. تاثیر این رویه بر ازدواج مردان ایرانی با زنان خارجی نیز غیرقابل انکار است. بر اساس بند 6 ماده 976 قانون مدنی، زن خارجی به محض وقوع عقد ازدواج با مرد ایرانی، به صورت اتوماتیک به تابعیت ایران در خواهد آمد. در اینجا قانونگذار بدلیل آنکه در روابط زوجین ریاست خانواده را از خصائص شوهر دانسته (ماده 1105قانون مدنی) و با توجه به اینکه مردان ایرانی در داخل و خارج از کشور در صورت ازدواج با اتباع خارجی با مشکلات کمتری نسبت به زنان ایرانی در وضعیت مشابه قرار دارند, سیستم وحدت تابعیت را پذیرفته است. در اینجا بر خلاف ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی در تمامی موارد اصل وحدت تابعیت زوجین اجرا میشود در حالیکه در مورد زنان ایرانی اصل وحدت تابعیت فقط در صورت تحمیل تابعیت شوهر اجرا خواهد شد. بنابراین اگر مردان ایرانی چه در ایران و چه در خارج از کشور با زنان خارجی ازدواج کنند، در صورت ثبت ازدواج، همسران آنها ایرانی محسوب شده و مکلفند برای آنان شناسنامه و گذرنامه ایرانی اخذ نمایند. چنین تابعیتی قطعی و خدشه ناپذیر است. چرا که اگر مرد ایرانی بعداً ترک تابعیت ایران را نموده و تابعیت کشور دیگری را اخذ نماید همسر وی ایرانی باقی خواهد ماند (با استفاده از ماده 986 قانون مدنی), مگر آنکه اجازه ترک تابعیت شامل زن نیز شود[1].
در رابطه با ازدواج مردان ایرانی با زنان خارجی ظاهراً اجازة مخصوص دولت ایران لازم نیست, اما در ماده 1061 قانون مدنی پیش بینی شده که دولت میتواند ازدواج بعضی از مستخدمین و مامورین رسمی و محصلین دولتی را با زنی که تبعة خارجه باشد، موکول به اجازه مخصوص نماید. در توجیه این عدم نیاز به اجازه مخصوص برای همة مردان ایرانی مزدوج با اتباع خارجی میتوان گفت که زنان خارجی با ازدواج خود با مردان ایرانی به تابعیت ایران درآمده و زوجین نهایتاً مشمول وتابع مقررات ایران خواهند بود لذا ضرورتی برای اجازه مخصوص وجود ندارد.
بعضی مواقع ممکن است کشور متبوع زن، تحمیل تابعیت به زن بر اثر ازدواج را نپذیرد (فرانسه)[2]. در این حالت، زن تبعة خارجی پس از ازدواج با مرد ایرانی در صورتی که تابعیت اولیه خود را ترک ننماید دارای تابعیت مضاعف خواهد شد[1]. وجود چنین تابعیت دوگانهای ممکن است اصل وحدت تابعیت در خانواده را با مشکلاتی روبرو سازد. اما قانونگذار ایرانی برای چنین مواردی نیز راه حل هائی را در نظر گرفته است. برای مثال، چنانچه راجع به آثار عقد ازدواج فوق دعوائی در محاکم ایران اقامه شود. قاضی ایرانی میتواند بر اساس اینکه یکی از تابعیتهای زن، تابعیت ایرانی است این دعوی راتابع قوانین ایران دانسته و حکم خود را صادر کند, یا اینکه قاضی میتواند بر اساس ماده 963 قانون مدنی حتی اگر زوجین تبعه در کشور مختلف باشند. روابط شخصی و مالی آنها را تابع قانون متبوع شوهر یعنی قانون ایران بداند[2]. لیکن بعضی نویسندگان معتقدند که در این موارد چون دلیلی بر ترجیح قانون ملی یکی از زوجین وجود ندارد بهتر است از قانون اقامتگاه مشترک زوجین استفاده و در صورت فقدان اقامتگاه مشترک، قانون مقر دادگاه اجرا گردد[3]. برای مثال فرانسه در دعاوی زوجین دارای تابعیت متعدد بجای اولویت قانون متبوع زوج بر قانون متبوع زوجه قانون اقامتگاه مشترک زوجین را ملاک قرار می دهد. بنابر این دادگاههای فرانسه اگر اقامتگاه مشترک زوجین در ایران باشد قانون ایران و چنانچه در کشور دیگری باشد قانون آن کشور را حاکم بر دعوی می دانند.
در مجموع به نظر میرسد که اصل وحدت تابعیت زوجین، در رابطه با مردان ایرانی که با زنان خارجی ازدواج میکنند به صراحت در قانون مدنی ایران مورد قبول قرار گرفته است. لیکن در وضعیت فعلی با افزایش ناخواسته تعداد اتباع ایرانی به دلیل ازدواج مردان ایرانی با زنان خارجی دولت ایران وظیفه حمایت سیاسی آنان را به عهده دارد در حالیکه علاقمندی چنین افرادی به ایران و شرط لیاقت آنان محرز نیست. لذا به نظر میرسد چنین تحمیل تابعیتی بدون رعایت شرایط لازم برای پذیرش به تابعیت ایران بعضی مواقع آثار منفی انکار ناپذیر را بدنبال دارد. به علاوه، این تحمیل تابعیت تا حدی با اصل 42 قانون اساسی در مورد
اختیاری بودن کسب تابعیت ایران مغایراست. لذا اجرای اصل تعدد تابعیت با توجه به اینکه روابط مالی و شخصی زوجین از نظر قانون ایران تابع قانون متبوع زوج یعنی ایران خواهد بود موجه به نظر میرسد. به همین دلیل قوه قضائیه در لایحه خود راجع به قانون تابعیت بنا دارد به پیشنهاد وزارت امور خارجه تابعیت زنان خارجی پس از ازدواج با مردان ایرانی را اختیاری کند. در این صورت, زن خارجی پس از ازدواج با مرد ایرانی به تابعیت خود باقی خواهد ماند مگر آنکه زن درخواست تابعیت ایرانی داشته باشد[1].
نتیجه
بر اساس اصول شناخته شده حقوق بینالملل خصوصی برای ایجاد وحدت در کانون خانواده, وجود تابعیت یکسان برای زوجین امری بدیهی تلقی میشود. حضور اتباع خارجی بیشمار در ایران و همچنین حضور ایرانیان بسیاری در خارج از کشور و ازدواج اتباع ایرانی وغیر ایرانی موضوع وحدت در تابعیت زوجین را در حقوق ایران با چالشهای جدیدی روبرو ساخته و اجرای اصل تعدد تابعیت را در مواردی موجه ساخته است. قانونگذارایرانی در برخورد با اصل وحدت تابعیت زوجین دو رویه اتخاذ نموده است. چنانچه قوانین متبوع شوهر, تابعیت مرد در حین ازدواج را بر زن ایرانی تحمیل نماید, این زن تابعیت اولیه خود را از دست خواهد داد. در این حالت، تغییر تابعیت زنان ایرانی تا حدودی با اصل 41 قانون اسا سی در مورد ارادی بودن تغییر تابعیت مغایر بنظر میرسد، چرا که آزادی تغییر تابعیت محدود شده است مگر آنکه ازدواج را نوعی درخواست تابعیت و تحمیل تابعیت شوهر را نوعی کسب تابعیت تلقی کنیم. اما اگر قوانین متبوع شوهر تحمیل تابعیت را پیش بینی ننموده باشند و یا زن را در انتخاب تابعیت شوهر مخیر کرده باشند. زن ایرانی براساس سیستم استقلال تابعیت به تابعیت ایرانی خود باقی خواهد ماند مگر آنکه با ارادة خود و با ترک تابعیت ایران, تابعیت کشور متبوع شوهر را کسب نماید.
زنان خارجی در صورت ازدواج با مردان ایرانی به تابعیت ایران در خواهند آمد, در این حالت, قانونگذار با پذیرش قطعی زنان خارجی به تابعیت ایران, اصل وحدت تابعیت را به صراحت پذیرفته است. بنابراین در چنین وضعیتی اصل بر وحدت تابعیت زوجین است مگر آنکه کشور متبوع زن تابعیت اولیه وی را حفظ نماید که در این صورت زن دارای دو تابعیت خواهد گردید. با توجه به حضور بیشمار ایرانیان در خارج از کشور و ازدواج آنان با زنان خارجی، اعطای تابعیت قطعی و حمایت سیاسی دولت ایران به کسانی که علاقه مندی آنان به ایران مورد شناسایی قرار نگرفته و شرط لیاقت آنان مورد بررسی قرار نگرفته، تا حدی غیر منطقی و مغایر با اصل 42 قانون اساسی به نظر میرسد.
در مجموع, پیش بینی بعضی تغییرات در قانون تابعیت ایران (مواد 976 الی 991 قانون مدنی), بویژه در مورد تغییر تابعیت زنان بر اثر ازدواج و تغییر بعضی موارد وحدت تابعیت به تعدد تابعیت در خانواده الزامی بنظر میرسد. در انتظار تغییرات قانونی, در شرایط فعلی، در رابطه با ازدواج اتباع ایرانی با اتباع خارجی و بالعکس، وظیفة اطلاع رسانی وزارت امور خارجه و وزارت کشور و سایر مراجع ذیصلاح در رابطه با آثار و تبعات چنین ازدواجهایی، میتواند تا حد زیادی پاسخگوی مشکلات عدیده شهروندان ایرانی در این موارد باشد.